نقلي دختر بزرگ من
امشب حس خاصي دارم دخترم بزرگ شده و من بي خبر بودم و هنوز مثل يه نوزاد باهاش رفتار ميكردم تا گريه ميكرد و نق ميزد سريع بهش شير ميدادم يا مثلا پوشكش رو عوض ميكردم و خلاصه تمام كارايي رو كه براي يه بچه ي نوزاد ميكنن ميكردم تنها فرقش اين بود كه نقلي غذا ميخوره و من براش غذا درست ميكنم و بهش ميدم همين امشب من و شوهر جان داشتيم يه مستند نگاه ميكرديم و نقلي هم حسابي خسته و كلافه شده بود و غر غر ميكرد كه شوهر جان لپ تاپ رو خاموش كرد و شروع كرد زدن رو شكم نقلي و با شكمش حرف زدن و بازي با نقلي بچه ساكت شد و گوش ميداد كه باباش چي ميگه و ميخنديد منم رفتم سراغ كمد اسبابازياش كه تا حالا دكر اتاقش بودن و عروسكاي انگشتيش ر...