فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

تعطيلي هاي عيد فطر

فرداي تولد نقلي جونم با خانواده ي شوهر جان ساعت يازده صبح به سمت بندر انزلي حركت كرديم و اينگونه بود كه آزمون صبر و استقامت ما آغاز شد از سر كوچمون ترافيك بود تااااااااااااااا خود شمال پدرمون دراومدااااااا بيست و هفت كيلومتر رو توي هفت ساعت رفتيم يعني ساعت شش  عصر هنوز به كرج نرسيده بوديم و مسئله اينجا بود  كه همچنان مصمم بوديم كه بريم و همينطور به راه ادامه داديم راهي كه هيچ حركتي توش نبودو تقريبا ماشين وايساده  بود ساعت دوازده شب بود و ما به ترافيك جاده ي منجيل رسيديم  وحشتناك بود حتي كنار خيابون جا نبود بزنيم كنار و بخوابيم شوهر جان بنده خدا پشت فرمون ميخوابيد وهر نيم ساعتي كه ماشين  يه م...
12 مرداد 1393

تولد یک سالگیه نقلی

  بالاخره تولد یک سالگیه نقلی که از قبل از تولدش داشتم براش نقشه میکشیدم فرا رسید روز شنبه از فرط خستگیه مهمونیه جمعه نمیتونستم از جام جم بخور تمام تنم درد میکرد شبش هم خونه ی دوست محمد امین افطاری دعوت بودیم ومن انقدر فکرم مشغول تولد بود و خسته بودم که مثل منگا تو مهمونی نشسته بودم وهیچی نمیگفتم اخرش هم از خانوم دوستش تقاضا کردم که بریم تو اتاق که من بتونم دراز بکشم آخر شب هم که رسیدیم خونه زنگ زدم به مامان جونم و نیاز به کمکم رو اعلام کردم روز یکشنبه مامان جونم با طاها نفس و محمد مهدی گلم اومدن خونمون و بعد ظهر هم خاله فیروزه و معصومه از راه رسیدن و همه و همه دست به کار شدن و کمک کردن صد تا بادکنک باد کردیم و کلی چی...
9 مرداد 1393

مهمونيه افطاري

چيزي به مهموني اي كه اتقدر منتظرش بودم نمونده از فردا كارام رو شروع ميكنم البته امشب هم يه كارايي ميكنم اين شبا تا صبح پاي بند و بساط تولد فاطمه يكتا بيدار بودم خييييلي خسته شده ولي واقعا كيف داشت انقدر كيف داشت كه دلم نميخواست بخوابم دوست داشتم همش كار دستياي خوشگل تولد رو آماده كنم بالخره تموم شدن خدا رو شكر خوشگل هم شدن امروزه هم با شوهر جان رفتيم قنادي و گل فروشي براي كيك تولد و حلقه ي گل روي سر فاطمه يكتا بعدش هم رفتيم خونه ي خواهر معصومه جونم و كلللي انداختيمشون به زحمت واقعا خوش گذشت خدا هيچ وقت اين روزا رو از ما نگيره از امشب تولد تعطيله و فقط بايد به فكر مهموني باشم ساعت دوازده شبه و من شروع ميكنم به تميز ...
1 مرداد 1393

21 رمضان تولد قمریه نقلی

يادش بخير پارسال شب احياي ١٩ ام با وجود اينكه كمي درد داشتم رفتم مسجد دانشگاه ( ساك زايمانمم بردم)  اصلا نميتونم بگم شب خوبي بود  هوا خيييييييلي گرم بود و منم تو حياط رو موكت نشسته بودم دوستم هم كه بچش چهل روزش بود پيشم بود درد و درد و درد ولي قابل تحمل بود بعدش هم تموم شد فرداي اون روز رفتم خونهي مامانيناچون محمد امين ميترسيد من رو خونه تنها بذاره احياي شب بيست و يكم هم خونه ي مامانينا بودم ولي محمد امين رفت مسجد دوباره دردام شروع شد جديدتر و جدددي تر رفتم تو اتاق خيييييلي سخت بود بك يا الله بك يا الله بك يا الله صدايي بود كه از تلويزيون مي اومد و منم به سختي باهاش تكرار ميكردم سحر محمد ا...
28 تير 1393

تداركات

 خيييييلي عذاب وجدان دارم كه نميتونم روزه بگيرم احساس ميكنم هيچي از ماه رمضون عزيز نفهميدم اين روزا تمام خاطرات ماه رمضون پارسال ريز به ريز برام ياد آوري ميشن روزاي آخر بارداري و انتظار و انتظار وانتظار.... خاطرات شيريني هستن الان هم كه همش در تدارك تولد هستم ديروز رفتم خونه ي مامانينا و خواهر فاطمه هم مرخصي گرفته و اونجا بود خلاصه نشستيم با هم با كلي مقواهاي رنگي رنگي و قيچي و ...  يه عالمه گل بريديم خيييلي هم كيف داد جوري كه مامانم هم آخرش  گفت واي منم هوس كردم و بهمون پيوست داداشه گلم هم كمكمون ميكرد هنوز هم كلييييي كار دارم خدا كنه همه چي خوب پيش بره خيييلي براش شوق و ذوق دارم تازه هي طرها...
25 تير 1393

عكاسي من....

اين عكسا رو با به سختي اي گرفتم نقلي خوابش ميومد و همكاري نميكرد فقط هم تو تختش ميشد گيرش انداخت و عكس گرفت واسه همين همه عكساش تو تختشن تازه تو تختشم همش ميخواست با اين دلينگ دلينگياي بالاي تختش بازي كنه و هيچ توجهي به من نشون نمضيداد آخر سر هم انقدررررر اين آويزرو كشيد كه كندش نقلي خانوم امروز يه كار خطرناك كرد كه كلي من و باباش رو ترسوند ميزي كه تلفن روش بود و يه دست شيشه ايه رو انداخت زمين و خوشبختانه روش نيفتاد ولي من از صداش سكته كردم علاقه ي خاصي به سيم شارژر و لپ تاپ داره خييييلي بامزه با دهنش يه صداهاي بامزه اي در مياره و اداي خيييلي از كارامون رو به سرعت انجام ميده ديشب لحافش رو ميذاشت رو سرش و ...
18 تير 1393

نظر بدهيد....

ميخوام واسه تولد يه سالگي نقلي جونم يه عكس خيييييييلي خوشگل انتخاب كنم ولي خب همه ي عكساش به نظر خودم قشنگن حالا تصميم گرفتم از شما كمك بگيرم  به نظر شما كدوم عكسش از بقيه قشنگتره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واسه عکسا شماره میذارم که راحتتر باشه انتخابش 1) 2) 3) 4) 5) 6) 7) 8) 9) 10) 11) 12)   ...
18 تير 1393

دندونكم....

بالخره فاطمه يكتا در سنيازده ماه و نه روزگي دندون درآورد دو تا نقطه ي سفيد خيييييلي قشنگرو روي لثه ي كوچولوش ديدم هر دو تا دندون پاييني با هم دارن در ميان ديگه داشتم نگران ميشدم يه بچه همسنش ديده بودم كه هشت تا دندون داشت و نقلي يه دونه هم نداشت همش خودم رو سرزنش ميكردم كه به خاطر كمبود كلسيم در دوران بارداريمه كه نميتونستم شير بخورم البته همه بهم ميگفتن كه ربطي نداره ولي خب من بازم نگران بودم
18 تير 1393

كلاغ پَر....

نقلي جونم باهامون كلاغ پر بازي ميكنه واي خييييلي بامزه اس انگشت كوچولوش رو مياره ميذاره پيش انگشت من و باباش و وقتي دستامرن رو ميبريم بالا اونم مياره بالا و ميگه تَر يه وقتاييي هم انگشتش  رو زمين ميمونه و با تعجب به دستاي من و شوهر جان نگاه ميكنه يا اينكه انگشتش رو بر ميداره و ميذاره تو دهنش و در اون لحظس كه من يه جييييييغ بلند ميزنم ولهههش ميكنم آخرش هم بامون دست ميزنه امروز صبح نقلي زودتر از من بيدار  شد و برا خودش رو تخت كنار من بازي ميكرد از لاي چشمام ديدم كه داره تهايي كلاغ پر بازي ميكنه انگشتش رو ميبرد تو هوا و ميگفت تر بعدش هم تند و تند دست ميزد منم بلند شدم و دوباره لههههش كردم ديشب تا دير وقت بيدار بود...
16 تير 1393