تولد یک سالگیه نقلی
بالاخره تولد یک سالگیه نقلی که از قبل از تولدش داشتم براش نقشه میکشیدم فرا رسید
روز شنبه از فرط خستگیه مهمونیه جمعه نمیتونستم از جام جم بخور تمام تنم درد میکرد
شبش هم خونه ی دوست محمد امین افطاری دعوت بودیم ومن انقدر فکرم مشغول تولد بود و خسته بودم که مثل منگا تو مهمونی نشسته بودم وهیچی نمیگفتم اخرش هم از خانوم دوستش تقاضا کردم که بریم تو اتاق که من بتونم دراز بکشم
آخر شب هم که رسیدیم خونه زنگ زدم به مامان جونم و نیاز به کمکم رو اعلام کردم
روز یکشنبه مامان جونم با طاها نفس و محمد مهدی گلم اومدن خونمون و بعد ظهر هم خاله فیروزه و معصومه از راه رسیدن و همه و همه دست به کار شدن و کمک کردن
صد تا بادکنک باد کردیم و کلی چیز میز به دیوارا چسبوندیم
کلی خوش گذشت
روز دوشنبه صبح بقیه تزییناترو انجام دادم(دیشبش کلی از بادکنکا ترکیده بودن)
ساعت هفت خواهر فاطمه هم اومد کمکم و مادر شوهر جان اینا هم از راه رسیدن
کم کم همه ی مهمونا از راه رسیدن و بعد از افطاری مراسم زیبای تولد آغاز شد
همه چیز مثل یک خواب شیرین و زود گذر بود و واقعا به من خوش گذشت
فیلم لحظه ی به دنیا اومدن نقلی و اتاق عملم رو برای مهمونا گذاشتم و همه شگفت زده شدن
شعرای بچه گونه و خوشگل تولدت مبارک فضا رو پر کرده بود
من با خوشحالی میخندیدم و دست میزدم و شعر میخوندم و مهمون ها هم همراهی میکردن
نقلی هم یه پرنسس زیبا و خوشگل بود که در تمام طول تولد با اخلاق خوبش از مهمونا پذیرایی میکرد
اینا عکسای تزینات تولده
این رو جلوی در زده بودیم
این لباسه نوزادیشه
یه سری ریسه درست کردم که روند رشد نقلی جونم رو از یک تا دوازده ماهگی به صورت مصور نشون میداد
این هم از نقلیه نازم با تاج گلش
تا کیکش رو گذاشتیم جلوش شروع کرد با انگشت ریزش خوردن
بعدش هم تصمیم گرفت دستش رو بکنه تو خامه ها و نشست رو زمین و شروع کرد به خوردن