فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

غول بد جنس

1397/4/26 2:37
نویسنده : مائده
224 بازدید
اشتراک گذاری

يكي از غولايي كه شكستش داده بودم برگشت...

ايشون غول چاقي هستن...

وااااي ازش متنفرم

يعني اصلن كار ندارم به اينكه ميگن

حالا خيلي هم بد نشدي

بابا مهم اينه كه خوش تيپي هنوز

اصن كي گفته چاقي بده تازه خيلي هم بهت اومده و ...

هزار تا حرف ديگه

من خود خود من

از چاقي خوشم نمياد

رژيم گرفتم از دكتر و مصمم شروعش كردم

 ولي به محض شروع كردن يعني همون شب اول امير علي تا صبح شير ميخواست و كلافه بود و معلوم بود كه به اون شير چرب و شيرين عادت كرده و اين شير رژيمي بي رمق سيرش نميكنه

يه هفته اي مقاومت كردم و به رژيم ادامه دادم...

ولي آخرش امير علي پيروز شد...

دلم سوخت...

خيلي معصومانه گرسنه بود

يعني گرسنه بوديم دوتايي

منتها من با خوشحالي ( و البته عذاب وجدان) و اون با ناراحتي...

امروز ولش كردم و شام خوردم و همينه كه الان امير علي سيييير و راحت خوابيده و منم خوشحال دارم وبلاگ مينويسم...

بعد از شكستم رفتم جلوي آيينه و به خودم با ناراحتي نگاه كردم

امير علي هم بغلم بود ولي حواسم بهش نبود

يهو كنار صورت چاق ناراحت خودم يه صورت گرد بامزه ي خندون ديدم...

به پهناي صورتش به چهره ي درون أيينه ي من لبخند ميزد

شايد ميگفت كه مامان : ممنونم كه بين من و لاغريت من رو انتخاب كردي...

خووووب نگاش كردم

ديگه خودم رو نديدم

خودم رو هر جووور كه هستم نديدم...

وقتي واضح تر نگاه كردم ديدم كه خيلي وقته كه ديگه خودم رو نميبينم

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)