فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

نرم نرمک میرسد اینک بهار....

نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار.... والبته خوش به حال ما دوستان و خانواده و عزیزانم عیدتون مبارک برای همتون خوشبختی و شاد کامی و موفقیت و عاقبت بخیری رو در سال جدید آرزو میکنم فردا عیده چه قدر زود گذشت پارسال همش به همین لحظاتی که الان دارم سپری میکنم فکر میکردم همش میگفتم سال دیگه این موقع بچم بغلمه چه شکلیه........ چی تنش کنم واسه عید و.... خدایا شکرت که امسال نقلی نازم به سلامتی به دنیا اومد و امیدم نا امید نشد و رویاهام به حقیقت پیوست خیییییییییییلی دوستت دارم مامان بابام و محمد مهدی و معصومه خواهر و آقا مهدی طاها عشقم امشب رسیدن اصفهان ولی ما فردا صبح میریم پیششون معصومه گفت فردا صبح بریم نقش جهان...
29 اسفند 1392

چه عروس خوشملی...

امروز تصمیم گرفتم به مناسبت دومین سالگرد ازدواجمون که البته شنبس لباس عروسم رو بپوشم و یک عکس خانوادگی بگیریم. به پیشنهاد مامانم نن نقلی هم لباس عروس کردم. امروز سالروز اولین باریه که شوهر جان رو دیدم توی دفتر نهاد رهبری دانشگاه بود عجب روزی بود اونروز.... من از سفر مشهدی که با فاطمه خواهر و 2تا از دوستام رفته بودم داشتم بر میگشتم ساعت 3 با شوهر جان(آقای خواستگار) قرار داشتم قرار بود ساعت 12 ظهر تهران باشیم ولی قطارمون از اون درب وداغونا بود که با خر و الاغ و شتر برابری میکرد.... تمام راه استرس داشتم وقتی دیدمش خوشحال شدم همون لحظه جوابم مثبت بود تمام امروز صحنه هاش برام تداعی میشد   لباس عروسیم  به زووووووووو...
22 اسفند 1392

دندونپزشکی2

صبح نقلی رو گذاشتم پیش مامانینا و رفتم دکتر گفت که چون شیر میدادی داروهایی که برای این عمل میدن رو نتونستم بهت بدم واسه همین هنوز انقدر درد داری و خوب نشدی داروهای لازم رو بهم داد و گفت تا یک هفته شیر نده!!!!!!!!!!! من به حرفش گوش نمیدم نقلی به شیر عادت داره چی بخوره بچم!!!!!!!!!! بعدش هم رفتم آرایشگاه و خرید یه جایزه برای خودم به خاطر اینکه یه هفته سخن چینی نکردم خریدم البته موقعیت سخن چینی هم پیش نیومد ولی خب به خودم قول جایزه رو داده بودم   فردا اسباب کشی خواهر فاطمس ومن خییلی دلم میخواد برم کمکش ولی نقلی و دست دردم نمیذارن البته خدا رو شکر بهتر شدم امروز به برکت وجود مامان بابا جونم که نقلی رو برام نگه داش...
20 اسفند 1392

اولین خرابکاری نقلی...

روز دردناکی رو سپری کردم جوری که عصر وقتی شوهر جان از سر کار اومد به خاطر تمام دردایی که از صبح کشیده بودم زدم زیر گریه اون بنده خدا هم نمیدونست چی کار کنه!!!!!!! فردا از دندون پزشکم گرفتم وقت گرفتم.برم ببینم چیه که روز به روز داره بدتر میشه... لثه هام به شدت متورم و قرمز و دردناک شدن.... از طرفی نقلی هم انتظار داشت بغلش کنم منم نمیتونستم اونم هی نق نق میکرد و دستاش رو به سمت من باز میکرد و مییپرید بالا منم گذاشته بودمش تو کالسکه دنبال خودم میبردمش تو خونه از این ور به اون ور... از همه بدتر اینکه مهمونی دوستانم کنسل شد خییییلی براش ذوق و شوق داشتم عصری هم دیگه بعد از زجه و موره هام یه مسکن خیییییییلی قوی که دکتر برای بع...
19 اسفند 1392

مامان ناشکر...

شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت نعمتت بیرون کند چرا دندونم هنوز درد میکنه؟؟؟؟؟؟ چرا خوب نمیشه!!!!!!! دیگه از زجر کشیدن خسته شدم......... خدایا بسه دیگه چه اشتباهی کردم دندونم رو عمل کردم ...... جملات بالا به علاوه ی هزااااااااااااار مدل غر غر دیگه ورد زبون من از صبح تا ظهر بود انقدر ناشکری کردم تا ظهر یه بلای دیگه سرم اومد پام روی کاشی های خیس لییییییییییییییز خورد و با تمام وجود خوردم رو زمین.......... چه زمین خوردنی... گووووووووووووووووووومممممممممممممب وای نمیتونستم از جام بلند شم... ولی بلند شدم و رفتم خونه ی مامانینا... اولش دستم گرم بود و نمیفهمیدم ولی کم کم دیدم که با یه ت...
18 اسفند 1392

نقلیه گریون...

دختری چت شده مامان!!!!!!!!!! امشب مامانینا اومدن دنبالم و رفتم خونه ی  مامان بزرگینا تقریبا تمام مدت نقلی گریه کرد!!!!!!!!!!!!!!! بچه ی آروم و صبوریه واسه همین گریه کردنش برام غیر عادیه همه میگفتن خوابش میاد درست هم بود چون بعدش خوابید ولی من خیییییییییییلی نگرانم خییییییلی........... آخه تو خونه هم کلی آورد بالا تازه بچه اگه خوابش بیاد خب میخوابه دیگه انقدر گریه و بی تابی نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پنج شنبه رفتم کلاس سر ناهار یه سوسک گنده اومد روم انقدر جیغ زدم انقد جیغ زدم که نگو خانم قمی(مسئول حوزه) میگفت قیامت اومد جلوی چشت. نقلی طفلکی هم با من جیغ میزد و گریه میکرد بچم خییلی ترس...
17 اسفند 1392

نقلی دوست مامان جون

به فکر پلیدم پاسخ مثبت دادم کلاسام رو به خاطر امتحان نرفتم و در عوض رفتم خونه ی مامان جون و بابا جونم نقلی رو گذاشتم پیش مامانم و رفتم خرید   مامانم هم کل روز رو مشغول نگه داری از نقلی بود و همش بغلش میکرد و میگفت:   این دوست منه!!!  البته بابا جانم هم خیییلی خوب نقلی رو نگه داری میکنن.   خیییلی هم کیف داد..... البته عذاب وجدان داشتمااااااا ولی خب همچین که پامو گذاشتم تو مرکز خرید عذاب وجدانم یادم رفت ولی کلاسای فردا رو میرم    حیفه!!!!!! اینم از عکسای نقلی خونه ی مامان جون   اینم از  دایی محمد مهدی گل گلاب نازنینم که امروز در امر ...
15 اسفند 1392

امتحااااااااان.....

نمیدونم کی قراره عبرت بگیرم که درسامو نذارم واسه شب آخر امتحان!!!!!!!!! الان ساعت ۱۲.۴۵ دقیقه نصفه شبه ومن خودمو کشتم فقط ۲ جلسه از کلاس درس تاریخمون رو که فردا امتحانش رو داریم خوندم دارم از خستگی میمیرم چون نقلی دیشب نخوابیدمنم امروز کلاس قرآن داشتم و استراحت نکردم حالا تازه میخوام درس هم بخونم تصمیم گرفتم فردا برم بگم چون دندونمو عمل کردم نتونستم خوب درس بخونم البته واقعیتش هم همینه ولی خب بهم نمیگن خبرت شنبه یکشنبه پس چی کار میکردی  تو که دوشنبه دندونت رو عمل کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چیییییی بگممممم؟؟؟؟ میگم که  کامل نخوندم دروغ هم نمیگم چون همین الان یه ۲۰ صفحه ای خوندم راستش با تمام خستگیم انقدر مطالب جذاب بود ...
14 اسفند 1392

آآآآآآ یییییییی دندونم....

آآآآآیییییی .... درد میکنه از صبح همینجوری درد میکنه... مامانمو میخواااااااام... صبح با شوهر جان و نقلی رفتم دندون عقلم رو جراحی کردم قرار بود نقلی رو بذارم پیش مامانم ولی محمد مهدی جونم سرما خورده. شوهر جان مجبور شد سر کار نره و بعد از عمل هم اومد خونه مراقب من باشه خییلی بی حال شده بودم وسرم هم درد میکرد دلم میخواست بخوابم دکتر بهم گفت چون شیر میدی ژلوفن نخور یا اگه خوردی شیر نده.. مگه میشه بعد جراحی دندون ژلوفن نخورم میمیرم از درد منم گوش ندادم هم ژلوفن خوردم هم شیر دادم.... شوهر جان خیییلی خوب بلده مریض داری کنه.. اصلا آدم دلش می خواد همش مریض باشه من خوابیده بودم تو تخت... شو...
13 اسفند 1392