کد بانوگری...
روز چهارشنبه تصميم گرفته بودم كه مثل يك كدبانوي كامل خورش سبزي بپزم!!!!!!!!!! واقعا غذاي سختيه ولي خب شوهر جان خييييلي دوسش داره.... داشتم سبزيا رو سرخخخ ميكردم( آخه ما جنوبيا خيلي سبزي غرمه رو سرخ ميكنيم) كه يiو يه مارمولك كوچولو از جلو چشمم رد شد و من جييييييييغ زنان نقلي رو برداشتم و الفرار.... بچه رو سفت تو بغلم گرفته بودم و رو مبل پذيرايي نشسته بودم و پام رو جمع كردم كه يهو پيداش نشه بياد تو پام. گوشي رو برداشتم و زنگ زدم به شوهر جان كه تورو خدا پا شو هر جا هستي بيا الان مارمولكه من و فاطمه يكتا رو ميخورهههههه.... و از شانس خوبم هم شوهر جان وسط يه جلسه ي مهم كاري بود كه حتي درست نميتونست تلفنش رو جواب ب...