سندي از يك شيطنت...
اینم از دختر خانوم من در حال خوردن خط چشم
با ديدن اين صحنه داشتم جیغ و داد میکردم و نمیدونستم چی کار کنم که دیدم شوهر جان بدو بدو رفت ....
فکر کردم میخواد یه دستمالی چیزی بیاره
که دیدم با دوربین اومد و شروع کرد با ذوق و شوق از خرابکاریه دخترش عکس گرفتن
خب اشكال نداره
اين هم سندي از شيطنت هاي دختر خانوممون كه البته يادگاري ميمونه
امروز رفتم با مامانم خريد و تو مركز خريد با مامان جونم قرار گذاشتم ،مامانم با طاها و محمد مهدي اومدن
فاطمه يكتا به شدت جيغ ميزد و دست و پا ميزد كه بره تو بغله مامانم و حتي اگه من از كنارش رد ميشدم اعتراض ميكرد و ميترسيد كه از مامانم بگيرمش!!!!
مامانم هم دلش نميومد بذارتش تو كالسكه اش يا بدتش به من
خلاصه مامدر مهربانم هم چرخ ماشيني شكل طاها رو هل ميداد و هم فاطمه يكتا بغلش بود
من هم خوشحال خريد ميكردم
البته آخرش با هزار ترفند نقلي رو از مامانم گرفتنم كه يكم استراحت كنه....