نقلي دختر بزرگ من

امشب حس خاصي دارم

دخترم بزرگ شده و  من بي خبر بودم و هنوز مثل يه نوزاد باهاش رفتار ميكردم تا گريه ميكرد و نق ميزد سريع بهش  شير ميدادم يا مثلا پوشكش رو عوض ميكردم و خلاصه تمام كارايي رو كه براي يه بچه ي نوزاد ميكنن ميكردم تنها فرقش اين بود كه نقلي غذا ميخوره و من براش غذا درست ميكنم و بهش ميدم 

همين

امشب من و شوهر جان داشتيم يه مستند نگاه ميكرديم و نقلي هم حسابي خسته و كلافه شده بود و غر غر ميكرد كه شوهر جان لپ تاپ رو خاموش كرد و شروع كرد زدن رو شكم نقلي و با شكمش حرف زدن و بازي با نقلي

بچه ساكت شد و گوش ميداد كه باباش چي ميگه و ميخنديد

منم رفتم سراغ كمد اسبابازياش كه تا حالا دكر اتاقش بودن و عروسكاي انگشتيش رو برداشتمو يه نمايش روسكي جذاب براي نقلي و باباش با عروسكا اجرا كردم و در كمال تعجب ديدم كه نقلي نشسته و با هيجان نمايش رو دنبال ميكنه و حتي قسمت هاي طنزش ميخنده و عكس العمل نشون ميد ه 

خيلي خيلي براي من و شوهر جان عجيب بود

تازه فهميدم كه بچم بزرگ شده و من غافل بودم تا آخر شب باهاش بازي كردم و آروم و خندون باهام همراهي ميكرد و بعدش هم خييلي ناز شيرش رو خورد و خوابيد

خدايا شكرت

امروز ظهر با مامانو خواهر جونم و همسرشون و خاله و مامان بزرگ رفتيم پارك پيش خونه و خدارو شكر خيلي هم بهمون خوش گذشت فقط جاي بابا جونم خالي بود 

از فردا هم ميخوام برم كلاس ورزش خداكنه كه همتش رو داشته باشم و وسطاش ولش نكنم

نقلي نازم امروز كاملا چهار دست وپا رفت

آخه تازه راه افتاده تا حالا خيلي كم سينه خيز ميرفت يهو سينه خيز رو به چهاردستو پا تبديل كرد

مامان و بابا گفتنش هم خيييلي واضح تر شده يعني ديگه خيلي شيك  به باباش ميگه بابا به منم ميگه ماما....