فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

مکه...

1393/2/3 2:54
نویسنده : مائده
474 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه بعد از ظهر لباسای احراممون رو پوشیدیم و به سمت مسجد شجره برای محرم شدن حرکت کردیم(به میقات رفتیم)

خداحافظی از مدینه خییییییییییییلی سخت بود اصلا نمیشه بیانش کرد همه ی کاروان گریه میکردن همه و همه یک صدا اشک میریختن....

نگاه آخرم رو به گنبد خضراء انداختم و از پیامبر و حضرت زهرا خداحافظی کردم

نوبت رسید به قبرستان بقیع....

غمی در بقیع هست که باید اونجا باشید و حسش کنید تا بفهمید چی میگم

خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمیمانی ای مانده بی من

تو را میسپارم به دل های خسته

......گریه

بالخره به مسجد شجره رسیدیم و ندای دسته جمعی بندگی بندگان خدا که همه با هم داشتن به دعوت زیبای خداشون پاسخ مثبت میدادند رو میشنیدیم

لبیک

الهم لبیک

لبیک لا شریک لک لبیک

....

یعنی تمام مدت در مسجد شجره از کاروان ها و گرو ههای مختلف با زبان ها و رنگ های متفاوت(که حالا دیگه  همشون شکل هم شده بودن) این نوای قشنگ رو میشنیدیم

و حالا من هم با اونها هم نوا شدم...

ساعت 2 شب رسیدیم به مکه و توی اتوبوس شاممون رو خوردیم که من نوشابه و سس غذا رو روی لباس سفید و نازنین احرامم چپ کردمنیشخند

( با لباس کثیف و نوشابه ای اعمال انجام دادم)

صبح روز یکشنبه برای انجام اعمال به مسجدالحرام رفتیم و من برای اولین بار میخواستم کعبه رو ببینم

قلبم داشت از جا کنده میشد

.

.

.

حاج آقای کاروانمون بهمون گفت که رسیدیم سرتون رو بیارید بالا و خونه ی خدا رو ببینید

خدای من

خودش بود....

همون جایی که به سمتش نماز میخونم و سجده میکنم

همون جایی که وقتی دلم میگره روم رو به سمتش میکنم و باهاش درد و دل میکنم

همون جایی که وقتی آقامون امد به دیوارش تکیه میزنن و میگن(( بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین))

...

حس غریبی بود که تا حالا تجربش نکرده بودم احساس میکردم به منبع و مبدا رسیدم و اینجا منشا همه چیزه

همه چیز و همه کس

احساس میکردم که پیامبر و امامامون هم که ما همیشه دست به دامنشون میشیم میومدن اینجا دعا میکردن و همشون و هممون یه جورایی وصلیم به اینجا خونه ی خدا خدای مهربون من...

دوسش داشتم و دلم نمی خواست ازش چشم بردارم

اعمالمون رو با شوهر جان و نقلی انجام دادیم(طوافا نوبتی و سعی صفا و مروه رو سه تایی که تمام مدت سعی صفا و مروه نقلی تو آعوشی تو بغل باباش خواب بود)

طواف و چرخیدن دور خونه ی خدا حس خاصی داشت وقتی چشمات رو میبستی نوای زیبای ربنا ربنا ربنا

با کریم یا غفور یا رحمان و...  مردم رو از کشورهای مختلف میشنیدی که همه به یک زبون خداشون رو میخوندن و طلب مغفرت میکردن..

سعی صفا و مروه که از شعائر الهی است و در واقع حرکتیه که هاجر برای آب دادن به فرزندش وقتی که تشنش بوده مادرانه انجام داده و از این کوه به سوی اون یکی کوه به دنبال آب رفته....

و این حرکت از شعاعر خداست

تازه فهمیدم که چههههه قدر خدا مادرها رو دوست داره و اولین همنشین خانه ی خدا یک مادر بوده...

خوشحالم که مادرم و از این به بعد از مادرانگیهایم بیشتر لذت میبرم  چون احساس میکنم که وقتی دارم کاری رو برای بچم انجام میده خدای خوبم داره با عشق به من نگاه میکنه

البته فلسفه ی اصلی این توفیق بزرگی که نسیب این بانوی بزرگ شده طاعت بی چون و چرای خداست

فکر کنید همسرش توی یه بیابون بی آب و علف با یه بچه ی شیر خواره رهاش کرده و هیچی نگفته و خییلی هم راضی بوده چون رضای خدا براش مهم بوده و خب معلومه دیگه خدا هم به بهترین شکل جوابش رو داده و شده هاجر...

زنی که در هجر اسماعیل زیر ناودون طلا زندگی میکرده و همون جا محل دفنشونه و همنشین همیشگیه خونه ی خداست....

 ولی انصافا تمام بانوهای بزرگ عالم مادر بودن

آسیه زن فرعون که حضرت موسی رو بزرگ کرده

حضرت مریم

حضرت فاطمه ی زهرا(سلام الله علیها)

هاجر

انقدر کعبه برام عزیز بود که تو طواف نساء رفتم و بهش دست زدم و طوافم باطل شد و مجبور شدم دوباره انجامش بدم...

زیارت دوره ی مکه هم حال و هوای خاص خودش رو داشت

قبرستان ابوطالب که محل دفن حضرت خدیجه بود و روبروش پلی بود که زیر اون پل 400 نفر از هم وطن های عزیزمون رو سال 66 وهابیا به شهادت رسونده بودن و یک سری از هم وطن هامون همون جا دفن بودن...

حاج آقای کاروان اونجا از بیقراریهای فاطمه ی زهرای پنج ساله بر سر مزار مادر گفت و جیگرمون آتیش گرفت تا جایی که خدا برای حضرت زهرا پیام تسلیت فرستاده بود و باعث تسکینشون شده بود.

به صحرای عرفات و پای کوه جبل الرحمه رفتیم که محلی بود که آدم و حوا اونجا همدیگر رو بعد از فرود به زمین پیدا کرده بودن.

منا و مشعر رو هم دیدیم.

غار حرا رو هم از پایین دیدیم

خیییییییییییییییییلی بالا بود و رفتنش واقعا سخت بود....

روز آخر از کعبه خداحافطی کردم و به سمت تهران حرکت کردیم

خدارو هزار مرتبه شکر برگشتمون خیییلی راحت بود و تاخیر نداشتیم و به راحتی رسیدیم خونه و چشممون با دیدن روی ماه خواهرم و همسرش ومامان بابای گلم روشن شد

خداحافظی از کاروان و بچه ها هم سخت بود

(دوستای خییلی خوبی بودن اونجا)

انشالله که دوباره توفیق رفتن رو پیدا کنم و برای همه هم دعا میکنم که نصیبشون بشه...

اینم از عکسای نقلی در مکه روبروی کعبه:

اینم از عکس نقلی در صحرای عرفات پای کوه جبل الرحمه:

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان مهدیه
3 اردیبهشت 93 2:35
سلام عزیزم دوقلوهای من سارا و ثنا زنگیان تو جشنواره نوروزی شرکت کردن ممنون میشم به وب ما بیاین و بهشون رای و امتیاز5 روبدین
خاله بگم
3 اردیبهشت 93 7:33
وااااااااااااااااااااای خواهرم چقدر قشنگ نوشته بودی کلی ت اداره با متنت اشک ریختم و لذت بردم و دوباره هوایی شدم!!!! دلم مکه می خواهد به اندازه تمام آرزوهای دنیا.... خداوند قسمت همه بکند که شیرینی اش را بچشند. الاهی آمین قربون جیگر دلم بشم که اینقدر از دیدن خونه خدا شاده ... خاله فرشته ها رو دیدی ذوق کردی؟ خوش به حالت امید و زندگیم...
خاله ستاره
7 اردیبهشت 93 9:15
با خوندن نوشته هات فقط اشک ریختم و دلم پرکشید. زیارتت قبول عزیزم ایشالا خدا قسمت همه بکنه و مجدد توفیقش رو به ما بده
بابای مایده(از وبلاگ دختر نازم مایده)
2 خرداد 93 0:18
الهی خدا حفظش کنه ماشالله شیطونه