مريضي بد
مدتها بود كه اينجوري مريض نشده بود مريضي بجه براي پدر و مادر خيلي سخته... همين الان كه دارم مينويسم اشك تو چشمام حلقه زده. دختر مظلومم تو خواب ناله ميكنه و من رو صدا ميكنه ميدونم كه همه ي بچه ها مريض ميشن ميدونم كه يه سرما خوردگي ولي بازم خيلي سخته به خصوص كه دختر جان بسيااار بد دوا هستن و با هزاااار بدبختي قاطي آب ميوه و ... دوا رو بهش ميديم امشب رفتيم كافي شاپ دارو رو ريختيم تو آب هويج نخورد بعد ريختيم تو ماست بستنيش اونم نخورد آخرش خونه ي مامانم تو آب پرتقال ريختيم با هزار ترفند خوردش تازه نوبت اول داروها بود پنج روز ديگه به همبن منوال بايد دارو بدم.... خدايا كمكم كن.... اين روزا خبراي خوش ب...
نویسنده :
مائده
0:55