ارديبهشت پر مشغله...
مامان بدي شدم كه انقده دير اومدم سراغ وبلاگ دخترم چي كار كنم اين روزا سرم خيلي خيلي شلوغ بود الانم كه اصفهانيم و ساعت دو نصفه شبه ... از تهران ساعت ٤ بعد از ظهر حركت كرديم و مستقيم رفتيم خونه عمه شوهر جان به مهموني... خدارو هزار مرتبه شكر امشب فاطمه يكتا با خانواده ي پدري خوب و مهربان بود و ديگه تو بغلشون ميرفت و باهاشون بازي ميكرد... دختر خانومم واقعا بزرگ شده و ديگه خيلي شيرين براي من داستان تعريف ميكنه اونم به زبون خودش مثلا ميگه مامان طاخا( منظورش طاهاس) بعد يقه ي لباسش رو ميگيره و ميپيچونه و هل ميده... يعني طاها اين كار رو كرد... روزي هزار بار هم ميگه طاخا بيا،طاخا بده، طاخا... طاخا.... جم...
نویسنده :
مائده
2:13