پيچاندن...
اين هفته هفته ي عجيبي بود
نميدونم چه طوري انقده زود به پايان رسيد
شنبه خونه مامان اينا جونم بودم
يكشنبه مشغول خانه داري
دوشنبه جلسه رو پيچوندم رفتم با مامان اينا خريد و خب خيييعععلي خوش گذشت و خريد خوب و عالي بود
باباي مهربونم مسئوليت فاطمه يكتا و كالسكه و خريد هاي ما رو به عهده د گرفته بودن و مامان جونم هم من رو در مغازه ها همراهي ميكردن و كمكم ميكرد
خدا حفظشون كنه هزاران سال....
سه شنبه سر كار رو پيچوندم و تو خونه استراحت كردم....( آخه از خريد ديروزش خيلي خسته شده بودم)
چهارشنبه كلاسام رو پيچوندم و رفتم خونه ي مامان اينا كه با مامان خياطي كنيم
شب چهار شنبه هم تولد خواهر معصومه بود و ميخواستيم با خواهر فاطمه بريم ياس يه مانتو مجلسي براش بخريم كه شكر خدا رفتيم و خريديم و تولد هم به شادي بر گذار شد
پنج شنبه رو انصافا ديگه قصد پيچوندن نداشتم ولي مجبور شدم ...!!!!!!!!!
پنج شنبه شب هم رفتيم خونه دوست و هم اتاقي قديم شوهر جان و باهاشون آشنا شدم و خدارو شكر خوش گذشت!!!!
فاطمه يكتا خانوم روز به روز داره بزرگتر و خانوم تر ميشه....
خيلي از واژه ها رو ميگه امروز به باباش ميگفت كه برام لاك بزن...
هفته ي ديگه هفته ي پر كاري خواهد بود ...
بايد كاراي عقب افتاده اين هفتم رو انجام بدم.