فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

باران رحمت

1393/12/2 2:11
نویسنده : مائده
221 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

بارون

واقعازيباترين روزها، روزاي بارونيه...

وقتي كه ميري در پنجره ي آشپزخونه و زمين خيس خيابون رو تماشا ميكني....

وقتي كه قطرات بارون رو ميبيني كه دونه دونه ميريزن و به زمين بوسه ميزنن....

خدايا ممنونم كه باز هم درهاي رحمتت رو به روي ما سيه رويان زميني باز كردي....

احوالم خوبه ،خوب و خوش....

خدا رو شكر

جمعه رفتم و مقداري از خريد هاي عيدم رو انجام دادم و هنوز يه سريش مونده...

شنبه خواهر معصومه جونم از چين برگشت و منم رفتم پيشش ، كلي خوش گذشت و خاطرات زيباي سفرش رو برام تعريف كرد

وسوسه شدم كه برم....

سه شنبه عروسي نوه ي عمه گوهر دعوت بوديم و با مامانم اينا و خواهرا پا شديم و رفتيم( هممون هم تو يه ماشين،بابا دونه به دونه اومد دنبالمون)

تو عروسي فاطمه يكتا سه تا خيار بزرگ رو كامل خورد، ترسيدم دلدرد بگيره ولي خدارو شكر چيزيش نشد

تمام عكساي شبك زنونمون رو هم خراب كرد

من و خواهرام و مامانم خيلي خوشگل ايستاديم و فاطمه يكتا پايين پامون داره ميدوه...همه

عكسامون همينه

عروسي خيلي خوش گذشت

چهارشنبه صبح زود رفتم سر كار و فاطمه يكتا از تاثير عروسيه ديشب تمام مدت داشت بشكن و ميزد و شعر ميخوند و ناي ناي ميكرد...

دو تا از همكارا هم به صورت جداگانه بهم گفتن كه دخترت خيلي باهوشه و همه چيز رو زود ميگيره و ما تا حالا از يه بچه ١٨ ماهه اين حركات رو نديده بوديم، منم كلي ... كيف شدم

فاطمه يكتا خيلي دختره، امروز يه پيرهن چين چيني تنش كردم، سريع دامنش رو بادوتا دستش گرفت و شروع كرد گردنش رو خم و رراست كردن و ميگفت بههههه بههههه.....

ظهر رفتيم بيرون نهار  خورديم، هوا خيلي خوب بود ولي سرد بود، خيلي سرد ، واسه همين زود برگشتيم.

فاطمه يكتا تو پارك پيشيا رو نشون ميداد و با صداي بلند ميگفت پيشيييييي....پيشيييييييي.....

بعدش هم ميدويد دنبالشون و اونا هم فرار ميكردن...

انقدر خوب بود، من از گربه بدم مياد،فاطمه يكتا همه گربه ها رو فراري داد....

 

پسندها (1)

نظرات (0)