روز مادر مبارك
پنج شنبه رفتيم حوزه دانشجوييمون...
وارد كلاس كه شدم از ديدن دوستام به قدري شاد شدمكه دلم ميخواست با صداي بلند جيغ بزنم و بگم
سلاااااااااام
ولي نميشد چون استاد سر كلاس بود و خيلي يواش با همه سلام كردم و نشستم
روز ميلاد حضرت زهرا بود و همه شاد و خوشحال اين عيد رو به هم تبريك ميگفتن
شوهر جان بهم گفت كه بعد از اتمام كلاس ها ميريم خريد برايكادوي روز مادر و همين باعث شد كه يه هيجان وولوولي تو دلم ايجاد بشه و اون روز رو زيباتر بكنه....
سر كلاس خانم غروي فاطمه يكتا خيلي قشنگ با بچه هاي ديگه بازي ميكرد و من از ديدن اين صحنه شاد ميشدم
بالاخره عصر به خريد رفتيم و همسر جان حسابي تو زحمت افتاد....
جمعه صبح بعد از نماز رفتيم پارك جمشيديه و از طبيعت بسييييار زيباي اونجا استفاده كرديم
فاطمه يكتا به ماهي هاي توي حوضچه اونجا خورده نون ميداد بخورن و اين حركت رو خيلي دوست داشت
عكس العملش هم در مقابل دوربين خيلي جالبه
تا ميبينتش ميگه عكس و جلوش وايميسه و ميخنده...
شب هم رفتيم به خانه ي مادر عزيزم و سلطان قلبها و روز مادر رو بهشون تبريك گفتيم...
خدايا ازت ممنون