فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

تپلوها

امروز اومدم خونه ی مامان جون اینا بابا جون اومد دنبالم. کلا خونه ی مامان جون اینا رو خیلی دوست دارم خب بالاخره خونه ی مامان بابامه دیگه!!!!! میخورم و میخوابم وبا مامان جونم حرف میزنم فاطمه یکتا رو هم مامان بابام با عشق برام نگه میدارن. تازه فاطمه یکتا هم عاشق اینجاس وقتی میاییم اینجا آروم و خوبه.طاها جونمم که عشق منه و همش میخنده و بازی میکنه. معصومه هم از سر کار میاد اینجا و کلی با هم میحرفیم و حال میکنیم خدایا واقعا ازت ممنونم که بهم ۲تا خواهر دادی.امروز میخوام لباسایی که واسه  عقد عموسعید خریدم بپوشم تا خاله و مامان جون نظر بدن که کدوم بهتره یکیش کوتاهه و یکیش بلنده و هر دو تاش مشکی هستن.مشکی میپوشم که بلکه لاغر نشونم بده ای...
4 بهمن 1392

هوووووورااااااا وبلاگ دار شدم!!!!

حتما هر کی تیتر رو بخونه میگه : اخییی!!!! چه ندید بدیده. خواننده ی گرامی درست  گفتی واقعا فکرشو نمیکردم که وبلاگ داشتن انقدر راحت باشه. الان ساعت ۳.۳۰  نصفه شبه و من خوشحال و هیجان زده دارم تایپ میکنم(تایپ کردنم آخه بلد نیستم) و این رو مدیون مریم گلی دوست عزیز و دوست داشتنیمم. فاطمه یکتا و محمد امینم خوابن.... واااای قربونت برم مادر چی شد که تو انقده ناز شدی آخه نمیدونی که چه جوری خوابیده یه پا از پتو بیرون لپ سمت چپ رو تشک و دستاش باز دو طرفش اینجوری که میخوابه من وباباش باید بریم لبه های تخت خودمون رو جا بدیم آخه وسطمون میخوابه وایییی خدایا ممنون ممنون ممنون دیگه برم بخوابم بقیش فردا ولی قبلش یه هورای دیگه&nbs...
1 بهمن 1392