تپلوها
امروز اومدم خونه ی مامان جون اینا بابا جون اومد دنبالم. کلا خونه ی مامان جون اینا رو خیلی دوست دارم خب بالاخره خونه ی مامان بابامه دیگه!!!!! میخورم و میخوابم وبا مامان جونم حرف میزنم فاطمه یکتا رو هم مامان بابام با عشق برام نگه میدارن. تازه فاطمه یکتا هم عاشق اینجاس وقتی میاییم اینجا آروم و خوبه.طاها جونمم که عشق منه و همش میخنده و بازی میکنه. معصومه هم از سر کار میاد اینجا و کلی با هم میحرفیم و حال میکنیم خدایا واقعا ازت ممنونم که بهم ۲تا خواهر دادی.امروز میخوام لباسایی که واسه عقد عموسعید خریدم بپوشم تا خاله و مامان جون نظر بدن که کدوم بهتره یکیش کوتاهه و یکیش بلنده و هر دو تاش مشکی هستن.مشکی میپوشم که بلکه لاغر نشونم بده ای...