باران رحمت
بارون واقعازيباترين روزها، روزاي بارونيه... وقتي كه ميري در پنجره ي آشپزخونه و زمين خيس خيابون رو تماشا ميكني.... وقتي كه قطرات بارون رو ميبيني كه دونه دونه ميريزن و به زمين بوسه ميزنن.... خدايا ممنونم كه باز هم درهاي رحمتت رو به روي ما سيه رويان زميني باز كردي.... احوالم خوبه ،خوب و خوش.... خدا رو شكر جمعه رفتم و مقداري از خريد هاي عيدم رو انجام دادم و هنوز يه سريش مونده... شنبه خواهر معصومه جونم از چين برگشت و منم رفتم پيشش ، كلي خوش گذشت و خاطرات زيباي سفرش رو برام تعريف كرد وسوسه شدم كه برم.... سه شنبه عروسي نوه ي عمه گوهر دعوت بوديم و با مامانم اينا و خواهرا پا شديم و رفتيم...
نویسنده :
مائده
2:11