فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

پنج شنبه به ياد ماندني

1393/11/11 16:19
نویسنده : مائده
223 بازدید
اشتراک گذاری

وقتي صبح از خراب پاشي و صداي بدو بدوي كفشاي يه پسر بچه ي عزيز رو پشت در خونت بشنوي و يهو يه هيجان ولوولي تو دلت وول بخوره......

كه نكنه طاها باشههههههه......

بعد در رو باز كني و ببيني كه بععععععله طاهاي عزيز دل با خواهر معصومه مهربون پشت در هستن و اومدن كه روز تعطيلشون رو پيش تو باشن......

همين كافيه كه روزت عالي و به ياد موندني بشه...

و بهتر وقتيه كه خواهر فاطمه هم زنگ بزنه و بگه منم ميام و ديگه جمعمون جمع بشه....

خب همه ي اين اتفاقات خوب كنار هم ميتونن بهترين روز رو واسه آدم بسازن

ديگه چه برسه به اينكه شوهر جان هم تصميم بگيره كه بعد از ظهر همون روز ببرت خريد برات چيزاي خوشششششگل بخره.....

اين شد كه پنج شنبه ي گذشته يك روز به ياد موندني شد،

ظهرش با خواهر جونام پيتزا اسنكيه خوشمزه درست كرديم و بعد از ناهار هم رفتيم خريد و به خاطر شلوغيه خيابونا تا ساعت ده و نيم شب بيرون بوديم...

خدايا هر چه قدر كه به خاطر خونوادم شكر گذاري كنم كمه...

فاطمه يكتا رو گذاشتم خونه ي مامانم و اونم از اونجايي كه علاقه ي شديدي به اونجا داره بدون هيچگونه اعتراضي موند

مخصوصا كه ايندفعه خاله فاطمه ي محبوبش هم اونجا بود

و با خيال راحت رفتيم خريد....

با وجود شلوغيه خيابونا همه چيز قشنگ بود چون نم نم بارون فضا رو پر كرده بود و تمام مسير ترافيك يك ساعت و نيمه اي كه تو راه بوديم رو شوهر جان داشت شوخي ميكرد و منم مرده بودم از خنده....

به خاطر نبود جا دم در شركت شوهر جان اينا ماشين رو پارك كرديم و كلي راه رفتيم تا به بازار رسيديم...

برگشتن رفتم و براي اولين بار شركت شوهر جان رو ديدم

واقعا عالي و بيش از حد انتظارم بود

خدايا شكرت

 

پسندها (1)

نظرات (0)