بازم واكسن....
با اينكه اخريش بود
ولي از همشون بدتر بود
خيلي امروز به خاطر بچم غصه خوردم
فاطمه يكتاي نازم رو صبح براي واكسن ١٨ ماهگي به مركز بهداشت برديم
اولش هيچي نگفت و تا وقتي هم كه اومديم خونه آروم بود و بازي ميكرد..
ولي بعد يكي دوساعت درداش شروع شد و ديگه نميتونست راه بره
الان هم خوابيده...
قبل از خواب تقريبا نيم ساعت گريه ميكرد از درد
چون ميخواستم پوشكش رو عوض كنم، هي دستم ميخورد رو پاش....
خيلي غصه خوردم
شوهر جان هم زنگ زد و بهش گفتم كه بچه بي قراري ميكنه
اونم گفت امروز هيچ كاري نكن كه بخواي حرص بخوري كه بخاطر گريه بچه به كارام نرسيدم
بشين پيش فاطمه يكتا فقط...
راه كار خوبي بود
چون يكي از علت هاي گريه هاش همين بود كه نميتونست مثل هميشه تو خونه دنبال من راه بيافته...
همين كه من نشستم پيشش اروم شد
پاورقي:
ديشب كلي از دست فاطمه يكتا خنديدم، ميخواست به من بگه كه بابا شيرينيم رو ازم گرفت و انداخت تو سطل
انقدر با مزه با حركات دست و صورتش و اشاره و ... اينا رو به من گفت كه من فهميدم كه چي شده و نگاه كردم و ديدم كه شوهر جان همينجوري داره ميخنده؛....
بعد بهم گفت كه درست ميگه شيرينياش رو انداختم سطل..
خيلي بامزه توضيح ميداد.
تازه دستكش طاها رو هم كه جا مونده بود اورده به من ميده و ميگه تا تا...
يعني اينا مال طاها س....
پا ورقي ٢:
قد نقلي خانوم در سن ١٨ ماهگي ٨٣ سانتيمترو وزنش ١١.٥٠٠ بود كه خدا رو شكر مثل هميشه عالي و بالاي نمودار سبز بود...
خدارو شكر
بعدا نوشت:
فاطمه يكتا تا آخر شب هم همچنان بي تاب و بيقرار بود، خيلي دلم سوخت.خدانكنه هيچ مادري بچش رو تو حال بي حالي و مريضي ببينه، دختر بازيگوش و فعالم، همش تو بغلمون بي حال افتاده بود و ناي تكون خوردن نداشت، فاطمه يكتايي كه هميشه تا ساعت ١٢٠٣٠ شب بازي ميكنه تا خوابش ببره ساعت ده و نيم تو بغل باباش خوابيد و اين عكسا هم مربوط به همين بي حالي دخترمه