ادامه ي واكسن كوفتي ١٨ ماهگي...
واي خدايا بهم صبر بده....
اصلا نميدونستم واكسن ١٨ ماهگي همچين هيولاي وحشتناكيه
دختر صبورم كه در مقابل تمام مريضيهاي دردناك و وحشتناك هيچي نميگفت....
الان موقع نشستن و پا شدن خيلي آروم ميگه آييييي و جيگر من رو كباب ميكنه
الان هم بي حال افتاده تو بغل باباش و خوابش برده
تب داره
انقدر بيحاله كه موقعي كه اومدم شياف استامينوفنش رو براش بذارم هيچي نگفت و هيچ عكس العملي نشون نداد
حتي ناي يه اعتراض كوچيك هم نداشت
همين شد كه من زدم زير گريه.... صبح سرحال بود و فكر كردم كه تموم شده ولي دوباره از بعد از ظهر شروع كرد به داغ شدن و بي حال شدن...
اين هم عكس همين الانشه
بعدا نوشت:
فاطمه يكتا ساعت ده و نبم شب از خواب بلند شد و خداروشكر خيلي شاد و شنگول بود وشياف اثرش رو گذاشته بود و تبش بند اومده بود
الان هم ساعت دو نيمه شبه و هنوز داره بازي ميكنه و خوابش نمياد......