تولد تولد تولدم مبارک
روز ۱۷ خرداد ما هنوز اصفهان بودیم ومن صبح که از خواب بیدار شدم دیدم مادر شوهر جان دارن کیک میپزن و حدس زدم که شاید برای تولد من باشه(آخه همینجوری هم یه وقتایی کیک درست میکنن) شب بعد از شام رفته بودم واحد خودمون که نماز بخونم بعد از نماز شروع کردم به یه کم تمیز کاری که بهم زنگ زذن و گفتن که بیا فاطمه یکتا داره گریه میکنه ولی هیچ صدای گریه ای هم نمیومد وقتی رفتم و در خونه رو باز کردم شوهر جان یه کیکی که شمع روش بود آورد و همه که شامل مادر شوهر و پدر شوهر و سعید و فراز(جاریا نبودن ) گفتن هووووووووووووورا توللللدت مباااااااااااااااارک خدا رو شکر که یادشون بود البته تولدم رو یه روز زودتر گرفتن چون ما فردا صبح زود پا شدیم و...