نقلی و دریا...
روز سه شنبه مصادف با روز پدر با مامانینا و خواهر جونم(فاطمه و آقا امین) رفتیم شمال
خاله فیروزه جونم یه ویلا در چابکسر گرفته بود
قرار بود با مامانمینا صبح زود حرکت کنیم که به دلالیلی ساعت ۱۱ حرکت کردیم و از مامانینا جا موندیم
اول رفتیم ورودی جاده چالوس که دیدیم شلوغه و بعد رفتیم جاده ی رشت.....
و این بود آغاز اشتباه ما
وسطای جاده بودیم که بابا جونم زنگ زدن و گفتن ویلا چاکسر محمود آباده نه چابکسر
هر چی میرفتیم نمیرسیدیم هوا هی تاریک و تاریک و تاریکتر میشد تمام استان گیلان و مازندران رو زیر پا
گذاشتیم بعد از ۱۳ ساعت ناقابل ساعت ۱۲ شب رسیدیم ویلایی که فقط سه ساعت و نیم با خونمون فاصله داشت
واقعا واقعا چرا دو تا شهر انقدر اسمشون باید شبیه به هم باشه
گذشته از راه رفتن که البته اون هم خاطره ای رو برای ما به یادگار گذاشت خییلی خوش گذشت
هوا عااالی بود
دریا مثل همیشه زیبا......
نقلی هم اولین بار بود میرفت شمال
صبح روز چهارشنبه در ایوان زیبای ویلا که رو به دریا بود مراسم با شکوه روز پدر رو به جا آوردیم
شوهر جان خییییییلی از کادوش خوشش اومد
اینم از عکسا
امروز رفته بودم خونه ی مامانمینا
این عکسه یه دایی مظلومه که دو تا بچ هاث خواهرش بهش حمله کردن
نقلی تو ماشین از خواب بیدار شده
فاطمه یکتا اصرار داشت چوب ته بلال رو بخوره و هرچی من راستش میکردم خودش دوباره چثکیش میکرد و میخورد
ای دختر لواشک خور
ناهارش رو نمیخورد ولی تا میتونست لواشک میخورد
نقلی در کنار دریای زیبای خزر که البته باد تندی میوزید و یکم برای نقلی سرد بود ولی من کیف میکرم
به به چه جنگل قشنگیییییییی!!!!!!!
خدارو شکر