فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

سفر به مريوان

1393/3/14 1:26
نویسنده : مائده
327 بازدید
اشتراک گذاری

آخرين باري كه وبلاگ رو آپ كردم شوهر جان دم در داشت چمدونا رو ميبرد بيرون و من با روسري و چادر و....

در كمال خونسردي نشسته بودم واسه خودم وبلاگ مينوشتمخندونک 

اول رفتيم همدان واي كه خاطراتم پشت سر هم زنده ميشدن چهار سال دوران ليسانسم رو توي همدان به تفريح با دوستام گذروندم

در بدو ورودمون به همدان اومديم آدرس هتل رو از دو تا خانوم بپرسيم مت سرم رو از پنجره بيرون آوردم كه يهو ديدم يكي از خانوما شهناز از دوستا و همكلاسياي قديمم بوده

خييييييييلي برام جالب بود آخه همدان ديگه انقدرا هم كوچيك نيست

شب رو در هتل گذرونديم و صبح به سمت مريوان حركت كرديم

بعد از ظهر رسيديم مريوان كوههاي سبز و درياچ ه ي بسيار زيباي زريوار مريوان رو به شهري بسيييار زيبا و ديدني تبديل كرده

قشنگترين صحنه توي مريوان تالاب زريوار بود كه روي تالاب رو غنچه هاي صورتي بسيار زيبايي پوشونده بود و مرغابي هاي وحشي وسط گل ها شنا ميكردند

طبيعتي بسيييار بكر و ديدني هيچكس به جز ما اونجا نبود

هوا ابر و سايه و نسيم ملسي از روي درياچه ما رو نوازش ميكرد و بي اختيار اين شعر زيباي بسطامي رو به ياد آدم مي آورد

كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را

كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را

غيبت نكرده اي كه شوم طالب حضور

پنهان نگشته اي كه هويدا كنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدي كه من  

با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

واقعا دو تا چشم كم بود دلم مي خواست صد تا چشم داشتم و بيشتر ميديدم.......

شب اول رفتيم روي دريا چه سوار قايق هاي قو شكل پدالي شديم با جاريا و برادر شوهرا...

روز دوم كه فستيوال پارا گلايدر بود رفتيم به محل لنديگ پرنده ها كه پدر شوهر جان هم يكي از پرنده ها بودن و اصلا ما به خاطر همين رفته بوديم مريوان

خدا رو شكر مريوان خييلي خوش گذشت فقطشب آخر نقلي من مسموم شد و تب به همراه اس.. و استفراغ گرفت و حسااابي حال من رو گرفتبرگشتن هم رفتيم غار علي صدر زيبا رو كه يكي ديگه از جلوه هاي خداي مهربونم بود رو ديديم و ب سمت تهران حركت كرديم

مريضي نقلي چهار روز طول كشيد و تب داشت ولي خدا رو هزاااااار مرتبه شكر الان بهتره

 

پسندها (1)

نظرات (2)

خاله ستاره
18 خرداد 93 18:19
من چقدره كه به اينجا سر نزدم! ايشالا هميشه به سفر و گردش
خاله بگم
19 خرداد 93 7:56
خدا رو شکر که سفر بهتون خوش گذشته... نمیدونم چرا این چند وقت سراغ وبلاگت نیومدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟