مريض شدم
واي كه چه حال بدي دارم
سرم و تنم درد ميكنن ديروز رفتيم باغ دايي شوهر جان( پدر جاري) عجب زيبا بود پر از درخت ميوه
آلبالو و آلو و گوجه سبز و توت و .... خييلي قشنگ بود خييييييلي.....
ولي چه فاييده كه من مثل يه جنازه يه گوشه افتاده بودم انقدر حالم بد بود نميتونستم از جام تكون بخورم
شب كه بر گشتيم خونه داغونه داغون بودن ديگه حتي دستامم نميتونستم تكون بدم
ميدونيد تمام مدت درد و مريضي به چي فكر ميكردم
نكنه بچمم وقتي مريض بود انقدر درد كشيد و من بيخبر بودم ولي هيچي نميگفت نگراني دومم هم كه خييلي حالم رو بدتر ميكرد اين بود كه نقلي هم بگيره هنوز هم نگرانم
خدايا كمكم كن
الان هم هنوز تن درد دارم ولي بازم خدارو شكر اگه نقلي نگيره هييييچ اشكالي نداره هميشه بهش ميگم كه درد و بلات بخوره تو سرم مادر حالا اگه واقعا خورده باشه اصلا مهم نيست
امروز مادر شوهر جان دستش رو گرفته بود و بلندش كردو گفت يا علي نقلي هم همون موقع گفت علي گفتم مياييم اصفهان زبونش باز ميشه
راستي دو روز ديگه تولدمه
يعني كسي تولد منو هنوز يادشه!!!!!!!!