عاشقانه هایم با طاها
طاها ی من تو یک روز قشنگ بهاری که همه ی خیابونای شهر پر از گل های قرمز و زرد بودن
مثل یک گل خوشگل آروم و بی صدا بدون هیچ آزار و اذیتی باز شد و رنگ و بوی تازه ای به
خونوادمون داد امروز دقیقا یک سال و نه ماهشه و هنوز هم آروم و مهربونه.
طاها همون پسریه که وقتی خبر به وجود اومدنش رو فهمیدم از خوشحالی گریه کردم
طاها همون پسریه که وقتی به دنیا اومد توی لابی بیمارستان همینجوری اشک میریختم و
برای دیدنش لحظه شماری میکردم
همونی که به عشق دیدنش میرفتم خونه ی مامانم و اگر نمی اومد اشکم در می اومد
همونی که توی تمام شعرای عاشقونه یه طاها میزاشتم به عشقش میخوندمشون
همون پسری که برام مهم نبود که خوشگله یا زشت تپله یا لاغر خوش اخلاقه یا گرگرو
دوسش داشتم هرجوری که بود و تازه فهمیدم که این بچه های مردمن که برای دوست داشتنشون
دلیل لازم داری.
طاهای نازم همون پسر ناز و کوچولوییه که بلوز آبی پوشیده و کنار دایی محمد مهدی و فاطمه یکتا با
معصومیت تمام داره میخنده.
الهی فدات بشم خاله
من این حس قشنگو مدیون تو هستم!!!!!!!!!!