نقلی دوست مامان جون
به فکر پلیدم پاسخ مثبت دادم
کلاسام رو به خاطر امتحان نرفتم و در عوض رفتم خونه ی مامان جون و بابا جونم
نقلی رو گذاشتم پیش مامانم و رفتم خرید
مامانم هم کل روز رو مشغول نگه داری از نقلی بود و همش بغلش میکرد و میگفت:
این دوست منه!!!
البته بابا جانم هم خیییلی خوب نقلی رو نگه داری میکنن.
خیییلی هم کیف داد.....
البته عذاب وجدان داشتمااااااا
ولی خب همچین که پامو گذاشتم تو مرکز خرید عذاب وجدانم یادم رفت
ولی کلاسای فردا رو میرم
حیفه!!!!!!
اینم از عکسای نقلی خونه ی مامان جون
اینم از دایی محمد مهدی گل گلاب نازنینم که امروز در امر مراقبت از فاطمه یکتا کلی به من کمک
کرد
خدایا شکرت.
پی نوشت۱:خدا فردا رو به خیر کنه رفتم سر کلاس باید پاسخگوی غیبتم باشم و یه وقت دیگه برا امتحانم بگیرم
پی نوشت ۲:هنوز صورتم باد داره و اگه ژلوفن نخورم خییییلی درد میکنه...
پی نوشت ۳:وقتی از خرید برگشتم نقلی به شدددددددت ذوق زده شده بود و ابراز احساسات میکرد
البته قبلا هم میکرد ولی با افزایش سنش ابراز محبتش ملموس تر و واضح تر شده.