فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

دختر شدی بابا.........

1392/12/5 1:53
نویسنده : مائده
303 بازدید
اشتراک گذاری

یادم میاد وقنی که سه ماهه باردار بودم  و فهمیدیم که نقلی دختره به خونوادها خبر دادیم

پدر شوهر جان زنگ زدن و با خوشحالی گفتن مبارکه موهاشو دو گوشی ببندیا !!!!!!!!!

عجیب بود

تعجب

چون پدر شوهر جان سرشون خییییییلی شلوغه و خب وقتی فهمیده بودن باردارم باهام تماس نگرفته بودن

 

من بهشون حق میدادم چون وضعیت شغلیشون رو میدونم

 

ولی وقتی فهمیدن نی نی دختره سریعا به من و شوهر جان زنگ زدن و تبریک گفتن و این تقاضا رو کردن!!!!

مادر شوهر جان هم از خیییییلی وقت پیشش (دوران عقد) بهم گفته بود که محمد امین از بچه گیش آرزو داشته که یه خواهر داشته باشه که موهاش دو گوشی باشه و محمد امین سوار دوچرخش بکنتش و ببره بگردونتش...

شوهر جان همون موقع ها بهم میگفت که اگر مامانم یه دختر می آورد اسمش رو میذاشتیم آرزو

چون برامون یه آرزو بود

(حالا هم که آرزوشون ازشون دوره و دیر به دیر میبیننش...

مادر و پدر شوهر جان خییلی دلتنگی میکنن....)

 

امروز بعد از مدت ها نقلی رو بردم حمومنیشخند

بچم با میکرو باش دوست شده بود

به خاطر مریضی و مهون داری و یه کمی تنبلی دو هفته ای میشد نقلی مظلوم بی زبون رو حموم نبرده بودمخجالت

وقتی از حموم اومدیم تصمیم گرفتم  به رویای دیرینه ی خانواده ی شوهر جان جامه ی عمل بپوشانم و با هزااااااار زحمت و دردسر از هر طرف سر نقلی 4 تا تار مو برداشتم  و موهاش رو دو گوشی بستم

 

وقتی شوهر جان از سر کار اومد عکسارو بهش نشون دادم

چشاش برق زد و با خوشحالی گفت :

 

دختر شدی باباااااااااا..........

 

بعدش هم پرید نقلی رو بوسید

ماچقلب

در اون لحظات من اینجوری بودم

از خود راضی

یه چیز دیگه

 امروز سر نقلی رو کوبوندم تو دستگیره ی در...

خودم قلبم از کار ایستاد ولی نقلی مهربونم هیییییییچی نگفت

هییییچی

بعد دیدم زیر ابروش یکم قرمز شده و خون افتاده

اون موقعی هم که داشتم با زور موهاشو میکشیدم بکنمشون تو گیره هیییچی نمی گفت

فقط از چشاش میشد فهمید داره اذیت میشه

قربون صبوریت برم مادر...

انشالله که عاقبت بخیر و خوشبخت بشی عزیزکم...

این صبرش به من نرفته

یادمه بچه که بودم با کوچکترین چیزی جیغم میرفت هوا..

یا مال سوره ی والعصره که تو بارداریم زیاااااااااد خوندم

یا مال اسمشه چون هر چی فاطمه دیدم مظلوم و صبور بوده

یا به شوهر جان و مادر شوهرجان  یا به مامانم و خواهر فاطمه  رفته

هر چی هست به من نرفته...نیشخند

 نقلی جونم برای اولین بار تو خواب غلت زود و دمرو شد همیشه صاف و با دستای باااااز میخوابید

 

ولی امروز اومدم تو اتاق دیدم کامل غلتیده و رو صورتش خوابیده

منم صافش کردم

لپ گلی شده بود.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

خاله بگم
5 اسفند 92 7:19
الاهی فدات بشم خاله که باز اشکمو در آوردی با اون موهات. چقدر دختری بت میاد چه خوب که سرهمی اندازت شد.چقدر ناز خوابیدی.حس خاله ای رو دارم که تو یه شهر دیگه است و نمیتونه خواهرزادش رو ببینه. خدا کنه مریضی ها زودتر تموم بشن.
مائده
پاسخ
سلام خاله گلی امید دارم که آخر هفته ببینمتون. سر همی هنوز یه کم براش گشاده ولی چون چیز گرو خوبیه تنش کردم. خییلی ممنون خاله جون
دایی محمد مهدی
5 اسفند 92 14:52
نی نی خوابالووووو
سعیده
5 اسفند 92 15:41
الهی چه نقلی قلقلی بامزه ای داری ماشالا خدا حفظش کنه. چه قدر رفته حموم می درخشه. مائده جان نوشته هات خیلی شیرینن . خوشمان آمد
مائده
پاسخ
خییلی ممنون سعیده جون آره بچم تمیز شد بالاخره...
خاله ستاره
6 اسفند 92 10:06
نفس شده، جیگر شده ماشاالله
مائده
پاسخ
خاله مائده
7 اسفند 92 0:01
عزیزممممم موهاشووووو
مائده
پاسخ
خاله مائده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی کی میتونه باشه!!!!!!!!!! عزیزم خیلی ممنون منم خاله مائده هستم. دختر منم یه خاله مائده داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نکنه جاری جان هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اسم اونم مائده س ولی آدرس وب منو نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خاله مریم
7 اسفند 92 14:57
منم مریم. نمی دونم چرا نوشتم خاله مائده! مگه جاری جون راضیه نبود؟
مائده
پاسخ
عزییییزم جاری جدیدم اسمش ماءدس.
rivaaan
9 اسفند 92 16:50
سلام خانمیییییییییی امیدوارم 120 سال بزرگ شدنشا ببینی و ذوقشا بکنی...... خیلی بانمک شده...
مائده
پاسخ
ممنونم عزیزم
ساراخواهر
10 اسفند 92 13:31
چقدر با اين نوشته خنديده باشم خوبه؟؟؟ عزيز دوگوشيِ خاله، خوردني خودم... كوتاهِ خودم...