مامان بابای گلم...
امروز روز خوبی بود
خدارو شکر فاطمه یکتا رو به بهبوده و خدا دعاهای شما خاله جونای مهربون رو اجابت کرد
مامانینا هم اومدن پیشمون و کلی روحیه ی هر دومون(من و فاطمه یکتا. شوهر جان سر کار بود) رو عوض کردن.
فاطمه یکتا انقدر از دیدنشون ذوق زده شده بود که همینجوری جییییییییییغ میزد و شادی میکرد و بالا پایین میپرید
مخصوصا برای محمد مهدی داداش دردونه ی گل گلابم خییییییییییلی ذوق میکنه.
خدا خیرشون بده
بزرگترین نعمتای زندگیمن
عاشقشونم
احساس میکنم هر چی دارم از اونا دارم
توی 18 سال عمر تحصیلیم مفاهیمی رو که ازشون یاد گرفتم هیچ جا بهم یاد ندادن
من مفهوم محبت رو تو چشمای مامان بابام فهمیدم
من مفهوم دلتنگی رو وقتی همدان بودم و ازشون دور بودم فهمیدم
من مفهوم فداکاری رو با شب نخوابیای مامانم واسه ی فاطمه یکتا(دیگه واسه خودم رو یادم نمیاد) فهمیدم.مامانم بهم میگفت تو برو بخواب من نگهش میدارم با اینکه خودش هم خییییییلی خسته بود.
یادم میاد دبستان بودم معلم دینیمون تلاش میکرد مفهوم عصمت رو تو ذهنمون جا بندازه و من با تصورم از مامانم عصمت رو فهمیدم
حتی یادم میاد تو شیطنتای بچگیم اگر کار خطایی انجام میدادم به خودم دلداری میدادم که منم یه روزی مامان میشم و مامانا هم نمیتونن گناه کنن یعنی تو عالم بچه گیم مامان شدنم رو با پاک شدن برابر میدونستم و خب همه ی اینا به خاطر مامانم بود.
مامانم همیشه به فکر اینه که یه وقت ما خسته نشیم وبهمون فشار نیاد
حتی امروز با این که من صبح تا دیر وقت خوابیده بودم بعد از ناهار منو فرستاد تو اتاقم که استراحت کنم
که یه وقت مبادا دختر جان خسته بشن!!!!
(نکته اینجاس که من حتی ناهار نپخته بودم که یه زحمت کوچیک به خودم داده باشم مامان ناهار رو با خودش آورده بود)
یادم میاد از بچه گیم همیشه بهترین های خونه مال ما بود بعد مامان و بابا
اول خریدای ما بعد مامان وبابا
اول تفریحات مورد علاقه ما بعد مامانو بابا
اول غذای مورد علاقه ما بعد مامان وبابا
....
هنوز هم همینه
من مادری رو هم از مادرم فهمیدم
نمیدونم هیچ وقت میتونم مثل مامانم برای فاطمه یکتا مادری کنم.
فکر نمیکنم هیچ انسانی بتونه یک ذره از زحمتای پدر و مادرش رو جبران بکنه
خدا جونم همه ی مامان جونا و بابا جونای گلمون رو در پناه خودت حفظ کن
آآآمیییییین
فاطمه یکتا روز به روز بامزه تر میشه
امروز داشتیم با باباش فیلمایی که ازش گرفته بودیم رو نگاه میکردیم که یهو دیدیم خودش هم داره باهامون نگاه میکنه از ته دلش میخنده
نمی دونم به چی میخندید؟؟
به خودش که تو فیلما میخندید با به ما که داشتیم تو فیلم میخندوندیمش!!!!!!!!!!!!
در هر صورت خیلی صحنه ی جالبی بود
تا آخرش هم باهامون همراهی کرد و همه ی فیلماش رو با اشتیاق نگاه کرد
امروز مامانینا از شیرین کاریای جدید طاها میگفتن
دلم آب شد
لعنت به این مریضیا
خییییییییییلی دلم براش تنگ شده