فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

مامان بابام رو مبخوام...

1392/11/27 1:46
نویسنده : مائده
262 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره خواهر جونم از مکه اومد!!!!!!!!

دلم داشت میپکید دیگه!!!!!!!!!!

ولی فهمیدیم که طاها جونم اونجا همش مریض بوده و حتی کارش به بیمارستان هم کشیده!!!

تمام ظهر با شنیدن این خبر اینجوری بودمگریهگریهگریه

بمیرم برات خاله

الهی فدات بشم

بچم با همون حال مریضش هم شب که رفته بودیم دیدنشون خوشحال بود و میخندید و بازی میکرد...

همه بهم گفتن ویروسش خیلی خطرناکه فاطمه یکتا رو نیار منم رفتم گذاشتمش خونه ی مامان بزرگینا

1ساعت بعد خالم زنگ زد و گفت داره گریه میکنه و آروم نمیشه

فهمیده شما نیستید

من تعجب کردم چون خونه ی مامانم هر چه قدر هم بزارمش و برم براش هیچ مسئله ای نیست آروم میمونه

از طرفی هم خالم رو دوست داره

فقط خونشون یه مقدار براش ناآشنا بود

وقتی رسیدیم خونه ی مامان بزرگم تا رفت تو بغل باباش همون لحظه ساکت شد

البته از بغل باباش بغل من هم نیومد

من رو هم نگاه میکرد و لب بر میچید یه جورایی انگار من رو مقصر میدونست یا دلش پر بود

بد جوری گریه کرده بودگریه

دلم براش سوختدل شکسته

بنده خدا خاله چه قدر برده بودش تو حیاطشون بلکه ساکت بشه.

اصلا فکر نمیکردم اینجوری غریبی کنه و مامان باباش رو بخواد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عمو امین
27 بهمن 92 6:12
خدا سایه همه پدر و مادر های گل رو بالای سر بچه هاشون مستدام کنه آمین
مائده
پاسخ
خییلی ممنون عمو امین مهربون تازه فهمیدیم که نقلی چه قدر بهمون وابسته ست و چه قدر دوستمون داره
خاله بگم
27 بهمن 92 7:44
سلام خواهر از خوندن مطالب فوق العادت خیلی لذت بردم و خیلی خندیدم. ممنون. دیشب من و مهدی خیلی ناراحت بودیم که شما اون .قت شب بدون شام از خونه ما رفتین.واقعا باعث شرمندگیه. مهدی به من گفت تو باید با من هماهنگ میکردی شام از بیرون میگرفتم. چه میدونم خواهر بعد از 6 سال هنوز خونه داری بلد نیستم.اصلا نمیدونستم ساعت چنده؟ دل پیچه و حالت تهوع که هنوز ولم نکرده. امروز صبح که طاها رو گذاشتم بالا کلی دنبالم گریه کرد.نمیدونم الان ساکت شده یا نه؟ خدا کنه ساکت شده باشه. عکسای فاطمه یکتا رو که دیدم کلی اشک ریختم.خاله دلم برات یه ذره شده... قربون خنده هات برم
مائده
پاسخ
وای خواهرم این چه حرفیه!!! اگه دلتنگی نبودعمرا با اون حالتون مزاحمتون نمیشدیم چه برسه به شام و این جور برنامه ها اصلا نمیموندیم مخصوصا که فرداش هم رفتی سر کار اونم با بچه ی مریض سبز شده بودید دوتاییتون از خستگی خدا رو شکر طاها حالش از همتون بهتر بود.