فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

نقلیه شیطون...

1392/11/26 1:51
نویسنده : مائده
331 بازدید
اشتراک گذاری

آخر هفته قرار شد که خانواده ی شوهر جان به همراه خانواده ی دایی شوهر جان تشریف بیارن خونه ما

ما هم دوتایی افتادیم به جونه خونه!!!!!!

شوهر جان در حالیکه فاطمه یکتا رو گذاشته بود تو آغوشی جارو برقی میکشید فاطمه یکتا هم کیف میکردا!!!!!!!!!!

همش میخندیدخنده

از آغوشی خوشش اومده بود

 

 مهمونامون رسیدن و فاطمه یکتا کلی از دیدنشون ذوق زده شده بود.

اصلا هم حاضر نمیشد بخوابه فقط میخواست بخنده و بازی کنه

یه حرکت جدید هم یاد گرفته بود که سرش رو میگذاشت رو سینه ی پدر شوهر جان و خودش رو لوس میکرد.

پدر شوهر جان هم واااااااااااقعا از این حرکت خوشش میومد!!!!!!!!!!قلب

 

 

نقلی شیطوندلقک

بلده چه جوری خودش رو تو دل همه جا کنه!!!

یعنی این کار رو واسه هییییییییچ کس حتی باباش انجام نمیده ولی تا میرفت تو بغل بابا بزرگش سرش رو میذاشت رو سینش.

 

شب یه عالمه مهمون داشتم و ظهرش در کمال آرامش از ساعت 3.30 تا 6

خواااااااابییییییییییییییییییدمخوابخوابخواب

و با صدای زنگ در که خانواده ی جاری جان بودن بلند شدمتعجبتعجبتعجب

با چشای پف کرده رفتم سلام کردم و خوش آمد گفتمخجالت

اولین بار بود میومدن خونمون

آشپزخونه به هم ریخته

خونه به هم ریخته

چایی دم نشده

.

.

منم از این ور به اون ور میدویم و میخندیدم و میگفتم وااااااای ببخشیدا!!!!!!!استرس

 آخرش هم همه ی کارا به کمک مامان جونای مهربون زودی انجام شد و خییییلی هم خوش گذشت.

با خودم گفتم میزبان سر حال با خونه ی کمی نا مرتب بهتر از میزبان خسته و وارفته با خونه ی تمیزه!!!

البته این نظر منه

همه هم به خاطر نداشتن استرس تشویقم کردناز خود راضی

جای خواهر معصومم خیییییییییلی خالی بود.

 

شب بچه ی جاری دل درد داشت و گریه میکرد

دلم برای جاری سوخت

تا 8 صبح نخوابیدتعجب

من هم سعی میکردم کمکش کنم .بچه رو ازش گرفتم و تو خونه راه بردم و خوابوندمش

بعد هم آوردمش پیش فاطمه یکتا که خواب بود گذاشتمش که یهو فاطمه یکتا بیدار شد و

داشت غلت میزد روش که من سریع ورش داشتم.

ظهر جمعه مهمونا رفتن و دوباره خونه سوت و کور شدناراحت

من واقعا شلوغی رو دوست دارم.

این هم عکسای فاطمه یکتا بعد از رفتن مهموناس

که عروسکایی که مامان جونش تازه واسش سوغاتی آورده بود ریخته بودم جلوش که بلکه تشویق بشه و بیاد جلو اولش دستش رو دراز میکرد و زور میزد که بگیردشون ولی بعد که دید دستش نمیرسه تصمیم گرفت که استراحت کنه و خودش رو به خاطر چند تا عروسک خسته نکنه!!!

به خودم رفتهنیشخند

 

بامداد شنبه خواهر معصومه و عشقم و آقا مهدی از مکه میان چشممون رو روشن میکنن!!!

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

خاله ستاره
26 بهمن 92 10:04
مامان گل خسته نباشی با مهمون داری، منم می خوام کم کم خونه تکونی رو شروع کنم ولی اصلا حسش نیست.
مائده
پاسخ
خییییییلی ممنون منم پارسال این موقعا خونه تکونی کردم سعی کن به کمک همسرت این کاررو بکنی چون وقتی نی نی بیاد دیگه نمیشه.
مامان مائده
26 بهمن 92 22:40
سلام خسته نباشید دختر گلت خوبه
مائده
پاسخ
خیییلی ممنون عزیزم لطف داری راستش با اینکه23تا مهمون داشتم خییلی خسته نشدم چون بیشتر مامانا کارارو کردن. خدا حفظشون کنه.
گروه طراحی سیاه و سفید
27 بهمن 92 1:18
-- به به چه نی نی خوشملی مامانی بابایی عید نزدیکه هاا قالب تکونی نمیخوای زود زود عکس نی نی خوشملتو بفرس برام تا برات یه قالب و یه تقویم خوشمل با تم و عکس خوشمل نی نی ناناست برات درس کنم بدو بیا منتظرم هااا یه سری بزن دست خالی نمیری.
خاله فاطمه
27 بهمن 92 19:55
چقدر این بچه شیرینی، منو امین بزرکترین تفریحمون این شده که بیایم وبلاگو بخونیم و ذوق کنیم...... بقول امین اسم محمدامین تو این وبلاگ 'جان' ، یه اسم خارجی ی ی ی ی هههه
مائده
پاسخ
وای فاطمه امین چه قدر با مزه گفته از این به بعد جان صداش میکنم.
rivaan
30 بهمن 92 11:22
واقعا نازه .. لپاش منا کشته..... [پاسخ خییلی ممنون
خاله مریم
2 اسفند 92 17:32
خیلی متن اخرت قشنگ بود. اینکه خودشو خسته نمیکنه. ای جان
مائده
پاسخ
خییلی ممنون خاله مریم جون