اولین بازی!!!!
امروز با نقلی و باباش رفتم حوزه دانشجوییمون.
(من وهمسر جان ٤شنبه و ٥شنبه حوزه ی دانشجویی دانشگاه صنعتی شریف میریم که نقلی رو هم اجازه میدن که ببریمش)
خییییییییییییییییییییییییییییییلی خوش گذشت و البته همیشه خوش میگذره چون پر از چیزای خوبه......
جمع بچه های دانشگاه
درسای جدید(به خصوص واسه ماهایی که رشتمون هییییییییچ ربطی به این چیزا نداره)
.
.
خدایا شکرت
سر کلاس آقای دوانی بودیم.
تاریخ اسلام رو مثل یه فیلم با حال انقدر جذاب درس میده که یه وقتایی به خودم میام و میبینم که کلاس تموم شده و من یکریز تو صورت استاد زل زدم
دقیقا همین شکلی
یه وقتایی میگم کاش یه کیسه تخمه هم بردارم ببرم سر کلاس
یهانقدر هیجانی میشم که دلم میخوام تخمه بشکونم.
البته امروز راجع به سقیفه بود و من کلی سر کلاس گریه کردم.
فاطمه یکتا ساعت اول همکاری کرد وخوابید
ولی ساعت دوم یه کار بامزه کرد که تا حالا نکرده بود
با محمد صادق پسر سونیا که ٨.٥ ماهشه حرف زد و بازی کرد
خییییییلی بامزه بود
من و سونیا چشمامون گرد شده بود.
محمد صادق جلوی صورتش عروسک تکون میداد و فاطمه یکتا میخندید.
بهش عروسک میداد.
یه چیزایی هم میگفتن و بعدش میخندیدن که ما مفهومشون رو نمی فهمیدیم.
آخر کلاس هم خوابش می اومد وگریه کرد که مجبور شدم برم بیرون و نیم ساعت آخرش از دستم رفت.
محمد امین هم رفته بود اون جلو نشسته بود و بی خبر از اینکه من اون پشت کلاس چه کشتی دارم با فاطمه یکتا میگیرم گوش میدادو کیف میکرد.