برو جلو دخترم!!!
دارم تلاش میکنم که نقلی سینه خیز بره جلو !!!
اگه تا حالا نرفته تقصیر منه زود گذاشتمش تو رورواکش!!
دیگه رو زمین وای نمیسه.
وقتی میزارمش رو زمین اول گوله میشه این شکلی:
بعدش سریعا غلت میزنه و دستاش رو رو هوا نگه میداره
این شکلی:
بعدش شروع میکنه به نق زدن که بیایید بلندم کنید چونکه از این وضعیت خسته میشه.
بعدش هم که ورش میداریم و میزاریمش تو رورواکش به مقصودش میرسه و ذوق زده میشه.
در مرحله ی بعد هم بالا پایین میپره تاعروسکش رو بهش بدیم
و از گرفتی عروسکش شاد میشه
بعدش هم عروسکش رو میخوره و سعی میکنه که شاخ اسب تک شاخش رو بجوه(لثه هاش میخارن)
اینجوری با عروسکش بازی میکنه.
امروز بعد مدت ها رفتم دانشگاه و دانشکدمون دنبال کارای فارق التحصیلیم.
چه حال و هوایی داشت یاد اون روزام افتادم.
چه قدر درس میخوندم.
درس درس درس
الان چه قدر متفاوت شدم.
همش استراحت و خونه داری و بچه داری...
البته زودی اومدم خونه چون نقلی رو گذاشته بودم پیش مامانم(خدا حفظش کنه)
شب هم ساعت ٩ با بابا و مامانم و محمد مهدی رفتیم لب پنجره و با صدای خییییییییییلی
بلند الله اکبر گفتیم.
از بجه گی همیشه شبای ٢٢ بهمن با بابا الله اکبر میگفتیم.
فردا هم به امید خدا میبرمش راه پیمایی تا از الان این جور کارای دسته جمعی و میهن دوستانه رو یاد بگیره.
منم از وقتی که یاد دارم هر سال رفتم.
خواهر معصومه هم زنگ زد و صدای قشنگش رو شنیدم(چشمم روشن)
مکه بود
خیییلی دلم براش تنگ شده.
واسه طاها گلم هم همینطور
امروز همش با مامانم شیرین کاریاش رو مرور میکردیم.
الهی فدات بشم حاج آقا طاها