فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

سپاسگزارم...

1392/11/10 1:30
نویسنده : مائده
199 بازدید
اشتراک گذاری

روزایی که اصفهانیم روزای پر کار و با برکتی هستن.

امروز هم روز خوبی بود.

خدارو شکر.

صبح یه خبری بهم رسید که هنوز تو شوکم.

واقعا سورپرایز شدم.

شوهر جان پای کامپیوتر نشسته بود !

با صدای بلند کد ملیشو از رو کامپیوتر خوند

یهو چشاش قرمز شد

شوهر جان: اسممون دراومده

من: تو چی؟؟؟چی شده؟؟؟

شوهر جان:تو قرعه کشی مکه بنیاد ملی نخبگان!!!!!!!!!!

من:......یعنی چی ؟.....اصلا کی ثبت نام کردی؟کی میبرن؟

شوهر جان:همین ۲ هفته پیش یهویی دیدمش ثبت نام کردم.انشا... اواسط فروردین میبرن.

من:گریهگریهگریهدقیقا همینجوری اونم با صدای بلند!!!

کلا عادت دارم که تمام احساساتم رو با گریه ابراز میکنم.

خدایا خیییییلی ممنونم.

انشا... که مشکلی پیش نیاد و بریم.

دوستان التماس دعا دارم.

 

البته عصرش یه خبری بهم رسید که حالم گرفته شد و برای اون هم گریه

هییییییچ کدوم از اعضای خونوادم برای جشن برادر شوهرم نمیان.

خییییلی بد شد 

عصری ناراحت و گریون رفتیم خرید.ناراحت

توی مغازه آقای فروشنده انقدر شوخی کرد که کلی خندیدم.

و بعد با خودم گفتم که خندیدن چه کیفی داره!!!خنده

پس چرا تا میشه خندید گریه کرد؟سوال

تازه با گریه کردن من که چیزی عوض نمیشه ( سعی کردم خونوادم رو درک کنم)

شوهر جان هم از اینکه من دوباره شاد شدم خیلی خوشحال شد.

فاطمه یکتا رو هم گذاشته بودم پیش مامان جونش

به طرز عجیبی عاااااشق مامان جونشه و 

وقتی میبیتدش انقدر ذوق میکنه و دست و پا میزنه که من از تعجب چشام گرد میشه.

آخه حتی واسه من وباباش هم این کارار و نمیکنه.

البته ناگفته نماند که مامان جون هم این کارارو میکنه(ذوق و خنده و ...)

اما بچم همچنان خیلی رو به راه نیست 

عطسه و آب ریزش بینی دارهخنثی

الانم که پیشم خوابیده خر و پف میکنه(اولین خر و پف زندگیش)

امروز فهمیدم که طاها جونم همش اسم من و فاطمه یکتا رو با خودش میگه!!!!

قربونت برم خالهماچ

دلم برات تنگ شده عزیزمقلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله بگم
12 بهمن 92 10:47
خوشحالم که خوشحال شدی خواهر. و اینکه من میدونم که بالاخره یکی اومد پیشت و تنها نبودی. امیدوارم مهمونی خیلی بهتون خوش گذشته باشه و فاطمه یکتا اذیت نشده باشه. من و همسر همش دیشب راجع به شما حرف میزدیم. الان اگر اصفهان بودیم این کار رو داشتیم میکردیم...الان شروع شد...الان دیگه تموم شده.... خلاصه یه جورایی ما هم پیشتون بودیم. کلاس حجمون خیلی مفید و لازم بود. ساعت و زمان حرکت، اسم و شماره تماس هتل ها و شماره پرواز و... کلی اطلاعات بهمون دادن.
مائده
پاسخ
سلام خواهر جونم خدارو شکر که کلاستون به خوبی برگزار شد. جاتون واقعا خالی بود.
خاله بگم
12 بهمن 92 10:49
راستی طاها یه کار دیگه هم میکنه.هر وقت گوشی منو میبینه میگه : اتا... یعنی عکس یکتا رو نشونم بده و جالبه که با هیچ عکس دیگه ای هم آروم نمیشه...
مائده
پاسخ
اون طاها یعنی عشق منه خیلی دلم براش تنگ شده. یعنی شما میرید مکه و من طاهای گلم رو نمیبینم.
خاله ستاره
12 بهمن 92 14:37
واااااااای مائده خیلی خوشحالم برات، امیدوارم همش خبرای خوب بهت برسه
مائده
پاسخ
خییییییلی ممنون دوست جون مهربونم انشا.. قسمت شما. دعا کن تا تهش همینجوری خدا تا کمکمون کنه.
خاله بگم
13 بهمن 92 8:23
میدونم سرت شلوغه خواهر ولی عکس از فاطمه یکتا تو عقد عموش بذار کی میاین؟