فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

نقلیه مریض

1392/12/1 2:42
نویسنده : مائده
259 بازدید
اشتراک گذاری

ناراحتناراحتناراحت

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده ی گزند مباد

سلامت همه آفاق در سلامت توست

به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد

از صبح جلوی اشکم رو گرفته بودم  ولی الان با نوشتن این شعره دیگه نتونستمگریه

صبح دیدم حالش اصلا خوب نیست و مدام میاره بالا سریع به مادر شوهر جان زنگ زدم که ببینم پدر شوهر جان کجاست؟؟؟

میخواستم ازش بپرسم چی کار کنم

همیشه اولین چیزی که به ذهنم میرسه همینه...

مادر شوهر جان گفت که نمیشه با بابا تماس گرفت

وسط صحبتم یهو نقلی حالش بدتر شد و یه عالمه دیگهسبز

منم سریع قطع کردم

(بعد فهمیدم طفلکی مادر شوهر جان به شدت نگران شده بود

دفعه ی بعدش که زنگ زد پشت تلفن بغض کرده بود)

حالت تهوع شدید داشت

منم سریع به شوهر جان زنگیدم

اونم اومد و بردیمش بیمارستان صارم

الهی بمیرم

بی حال رو تخت افتاده بود و هییییییییچی نمیگفت

حتی وقتی یهو باباش رو وسط روز تو خونه دید با اون حالش ذوق زده هم شد

منم تو اون هیری ویری رفتن به بیمارستان جهت روحیه دهی به خودم تو کمد دنبال کیف همرنگ طرحای روسریم میگشتم.شوهر جان هم فاطمه یکتا رو بغل کرده بود وگ وشه ی اتاق منتظر من ایستاده بود(بالاخره پیدا کردم ولی فکر کنم این مسئله ی اهمیت به همگونی رنگها داره واسم تبدیل به یک وسواس میشه )

خلاصه رفتیم و دکتر گفت که یه ویروسه

و بچه ها از پایان 6 ماه شروع به گرفتن ویروسا میکنن

دکتر خیییییلی مهربون بود احساس کردم خودش هم مادره

براش ا آر اس و قطره ضد تهوع نوشت

الان بد نیست البته قبل خواب چند تا اووووووووغ شدید زد

خاله و مامان بزرگ هم  شب اومدن عیادتش

دستشون درد نکنه با اومدنشون حال هممون بهتر شد.

فاطمه یکتا کلی با خاله بازی کرد(خدا رو شکر)

دوباره تو خونه حبس شدمخنثی

دکتر گفت فعلا جایی نبرش چون ممکنه ویروس جدید بگیره

کلاسامم نرفتمدل شکسته

فردا شب هم ولیمه ی خواهر معصومس که اونم نمیتونم برمدل شکسته

اینم یه عکس از نقلی همراه با آبریزش چشم و بینی که مال اون ویروس لعنتیه

 

پی نوشت:

شوهر جان شب میگفت بیا کیفاتو بدیم به مستحق

ثواب داره

جامون هم باز میشه

من:نهههه

کیفای عزیزموتعجب

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

rivaan
1 اسفند 92 8:55
چقد حس مامان شدن قشنگ خیلی دوست دارم تجربه کنم...... خدا حفظش کن.....
مائده
پاسخ
آره دوستم قشنگه برای خدا هیچ چی دور نیست انشالله به زودی واسه شما من خودم فکرش هم نمیکردم به این زودی مامان بشم
عمو امین
1 اسفند 92 11:00
خوشگل عمو چطوره؟ چرا بی اجازه عموش سرما خورد؟ عمو گشنه بودی ویروس خوردی؟ چقدر گفتم دست اینو اون رو تو دهنت نکن!!! توروخدا هرکی این دختر خوشگل رو میبینه یه و ان یکاد براش بخونه ه ه ه ه ه ه ......
مائده
پاسخ
خیلی ممنون عمو امین مهربون آره فکر کنم گشنش بوده ویروس خورده
خاله فاطمه
2 اسفند 92 10:02
خیلی دلم برات تنگ شده نی نی کاری از دستم بر نمیاد، عمو امین سرش شلوغ، ماشینمونم خراب، نگی خالت چه بی وفاس، تو عشق خالتیییی
مامان مائده
2 اسفند 92 14:08
سلام مائده خانم انشالله بلا دور و فاطمه جون هرچه زودتر خوب بشن
مائده
پاسخ
خیلی ممنون التماس دعا
rivaan
2 اسفند 92 15:57
مائده
پاسخ
ممنونم
خاله مریم
2 اسفند 92 17:30
انشالله حال نقلی ناز خاله خوب بشه. خسته نباشی مائده جان از مهمون داری. انشالله همیشه سفرتون پربرکت باشه. این دخمل خوش خنده رو از طرف من حسابی بچلون
مائده
پاسخ
انشالله که حلش خوب بشه بیایید پیشم خودت بچلونیش
خاله بگم
3 اسفند 92 8:25
خاله ستاره
3 اسفند 92 9:54
هی عکساش رو میذاری بچه چشم می خوره تو رو خدا یه صدقه تپل و آیت الکرسی و چهارقل یادت نره
مائده
پاسخ
خیلی ممنون ستاره جون واقعا یادم میره وقتی یاد آوری میکنی انجام میدم.