آفرييييين...
ديروز متوجه يه چيزي شدم
وقتي به فاطمه يكتا ميگم آفرين شروع به دست زدن ميكنه
بچه ها واقعا دنياي جالبي دارن امشب فاطمه يكتا رو با به قاشق مربا خوري كلييي سرگرم كردم اولش براش باقاشقه نمايش اجرا كردم كه كلي ميخنديد و كيف ميكرد بعدش هم ميزدم نُك قاشق ميپريد هوا نقلي هم قش قش ميخنديد
دندون بالايي سمت چپش هم دراومد كه چهارمين دندون نقلي خانوممه
امروز با ستاره و ساجده كه هر دوشون به فاصله ي يك روز بچه دار شدن صحبت كردم و ني نيدار شدنشون رو تبريك گفتم
واي ياد روزاي اول به دنيا اومدن بچه افتادم كه واقعا سخخخخخته
البته ناشكري نميكنم نقلي خانوم يه عروسك آروم و مهربون بود كه فقط شير ميخورد و ميخوابيد ولي خب من تا حالا همچين مسئوليتي رو قبول نكرده بودم
مسئوليت بزرگ كردن و مراقبت از يه بچه
خدايا شكرت
پا ورقي
دارم درساي كلاساي مسجد دانشگاه رو تازه ميخونم وااااقعا كه قشنگ و تكان دهندن و تلنگرهاي بسيار به جايي به آدم ميزنن دلم ميخواست چند تا حديثاش رو اينجا ميذاشتم