فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

شام دو نفره

1393/5/30 2:46
نویسنده : مائده
298 بازدید
اشتراک گذاری

امروز رفتم خونه ي مامانمينا

شوهر جان ميخواست بعد از اين همه كار و نبود در خانه امشب من رو ببره روستاي كن كه شاتوت و زغال اخته و گردو بخوريم

عصري مامانم گفت كه ما داريم ميريم خونه ي مامان بزرگينا منم گفتم آخ جون ما هم مياييم

خلاصه اينكه مامانمينا رفتن خونه ي مامانبزرگينا و نقلي رو هم بردن

من و شوهر جان هم به جاي كن رفتيم يه رستوران پيش خونمون و يه شام دونفره خورديم و بعدش رفتيم خونه ي مامان بزرگم

به من خييييلي خوش گذشت ولي شوهر جان هر دو دقيقه يه بار ميگفت

واي دخترم كو؟؟

كاش مي آورديمش

آدم بدون بچش كه جايي نميره!!!!

دلش تنگ شده بود ديگه...

ولي من دوست داشتم چون ياد دوران نامزديم مي افتاد

 

خدارو شكر 

نقلي خانوم هم ياد گرفته بود امروز اداي اذان گفتن رو در مي آورد اينجوري كه تا بابام بهش ميگفت الله اكبر دو تا دستش رو ميذاشت رو گوشاش و ميگفت اَاَاَ

اينم واقعا نميدونم از كجا ياد گرفت شايد فطري باشه

آخه اذان گفتن رو كه نديده

پورقي

چيزي به تولد شوهر حان نمونده و من هنوز هيچ كار نكردم

آخه شوهر جان من به هيچي علاقه ي خاصي نداره نه لباس نه كيف و كفش و ادكلن همه رو من براش ميخرم هميشه چون خودش براش مهم نيست

يه بار يه عروسك براش درست كردم

يه بار هم رو  يه تي شرت يه خونواده رو براش گلدوزي كردم ولي ديگه هيچ ايده اي به ذهنم نميرسه

خيييلي دوست داشتم يه چيزي بود كه دوست داشت و براش ميخريدم و خوشحالش ميكردم ولي اون چيز  واقعا چيه؟؟؟؟

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان آویسا
30 مرداد 93 9:14
عزيزم اينجا برعكسه هميشه مامانا از اينكه جايي بدون ني ني شون بروند دلشون مي گيره