فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

بابا رو بوس كن

1393/5/19 2:06
نویسنده : مائده
341 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز توي پذيرايي نشسته بوديم و تلويزيون نگاه ميكرديم و نقلي نازم هم مثل هميشه آويزون باباش بودو باهاش بازي ميكرد

كه من بهش گفتم بابا رو بوس كن و انتظار داشتم مثل هميشه بره و لپ شوهر جان رو ببوسه ولي در كمال ناباوري نقلي خانوم كف دستش رو بوسيد و بعد دستش رو به طرف باباش دراز كرد و براش بوس فرستاد

تعجب

من دقيقا همينجوري بودم

من: كي بوس فرستادن رو به اين ياد داده؟؟؟؟؟؟

شوهر جان:نميدونم خيييلي وقت پيشا من سعي كردم يادش بدم ولي مثل اسفنج نگام ميكرد و هيچ كاري نميكرد

وقتي نقلي ديد كه ما انقدر داريم ذوووق ميكنيم تا آخر شب همينجوري دو دستي و يه دستي براموون بوس ميفرستاد و خوشبختانه موفق شدم فيلمش هم بگيرم

هر روز يه كار بامزه ياد ميگيره كه فكر كنم اقتضاي سنشه امروز هم بهش گفتم سرت رو بزار رو شونه ي من لالا كن هميشه سرش رو آروم و بي سر صدا ميذاره اين دفعه سرش رو گذاشت و گفت خخخخخخخ اداي خر و پف رو در مياره و حالا هر وقت بهش ميگيم لالا كن اول صداي خر و پف رو در مياره و بعد سرش رو ميذاره ى ميخوابه اين يكي رو واااااقعا نميدونم از كجا ياد گرفته

چي بگم شايد من تو خواب خر و پف ميكنم خودم خبر ندارم

شب هم موقع خواب بيش از حد شاد شده بود و براي اولين بار با من بدو بدو بازي كرد و راستش به من هم خييلي خوش گذشت خييلي وقت بود بدو بدو بازي نكرده بودم

واقعا بچه كودك درون انسان رو زنده ميكنن

باهاش كلاغ پر بازي هم كردم و وقتي انگشتم رو گذاشتم كنار انگشت كوچيكش از فرطه ذوق و هيجان خم شد و دست من رو بوسيد و برگشت تو صورتم لبخند زد و من.....

خب اشكم دراومد چون اولين بار بود دخترم اينجوري واضح ازم تشكر ميكرد و مطمئنم خودش نميدونه كه اين كارش چه قدر من رو خوشحاال كرده( شوهر جان خييلي تعجب كرد كه من اشكم در اومد و واسه همين  از دو قطره بيشتر نشد) 

پنج شنبه بعد از ظهر پسر عموي شوهر جان كه هفته ي ديگه عروسيشونه با خانومش به خونه ي ما اومدن وتا کارت دعوت بهمون بدن خوش گذشت

جمعه ظهر با خواهر معصومه جونم اينا رفتيم لتمان كن و خيييييييلي خوش گذشت 

توي راه از طاها جونم كه دو سالشه پرسيدم كجا امديم خاله و انتظار داشتم كه بگه دَدَ ولي طاها مثل يه آدم بزرگ تو صورتم نگاه كرد و گفت لتمان كن و هنوزم تو كَفِشَمتعجب

نقلی آماده برای آمدن مهمونا در بعد از ظهر پنج شنبه با دو تا مرواریده سفیدش که تو عکس افتادن

اینم از طاها و فاطمه یکتا در لتمان کن

قربووونت برم خاله ی نازم که انقدر خنده هات دلنشینن طاهای من

تو این عکسه دندون بالاییه فاطمه یکتا هم پیداستخنده

اینجا هم طاها جونم  میخواست کلاهش رو بذاره رو سر فاطمه یکتاخندونک

منظره ی زیبای لتمان کن به همراه باد خنکی که میوزید

پاورقی:

فاطمه یکتا امروز به خاطر واکسن یک سالگیش کمی تب داشتغمگینکه البته بهداشت بهمون گفته بود و انتظارش رو داشتیم و خدا رو هزار مرتبه شکر با استامینوفن بهتر شد

بعدا نوشت:

الان در ادامه یپروژه ی سحر خیزی و خردن بربریه تازه پا شدم و سبزی پاک کردم و شستم که صبح با بربریه داغ و پنیر بخوریمسکوتسکوت

خخخخخخخ

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (4)

خاله یکتا
19 مرداد 93 7:33
وای خواهر چقدر این پیرهنه به عشقم میاد...قربون دختر مهربونم بشم.. یه گلوله محبته...هر چی بهش میدم حتی قبل از اینکه بخورتش تشکر میکنه جمعه واقعا به من خیلی خوش گذشت.... عکس های پارک هم خیلی خوب افتاده
خاله فاطمه
19 مرداد 93 20:46
اشک منم درومد که گفتی دستتو بوس کرده، خیلی دوسش دارم، خیلی، یه بخشی از قلبم.... طاهای عزیزم ماشالا خاله، من از همین الان به تو افتخار میکنم چه برسه ایشالا به بزرگیات که مایه افتخار خانوادمون میشی.... چه عکسای قشنگی گداشتی فوق العاده قشنگن، چقد این لباس بهش میاد..
مامان مریم
20 مرداد 93 15:52
خیلی عکسا قشنگ بودند. ماشالله به فاطمه جونه باهوش.
خاله اول
22 مرداد 93 7:25
خواهر فکر طرفدارهای وبلاگت هم باش...مطلب بذار...