بابا رو بوس كن
ديروز توي پذيرايي نشسته بوديم و تلويزيون نگاه ميكرديم و نقلي نازم هم مثل هميشه آويزون باباش بودو باهاش بازي ميكرد
كه من بهش گفتم بابا رو بوس كن و انتظار داشتم مثل هميشه بره و لپ شوهر جان رو ببوسه ولي در كمال ناباوري نقلي خانوم كف دستش رو بوسيد و بعد دستش رو به طرف باباش دراز كرد و براش بوس فرستاد
من دقيقا همينجوري بودم
من: كي بوس فرستادن رو به اين ياد داده؟؟؟؟؟؟
شوهر جان:نميدونم خيييلي وقت پيشا من سعي كردم يادش بدم ولي مثل اسفنج نگام ميكرد و هيچ كاري نميكرد
وقتي نقلي ديد كه ما انقدر داريم ذوووق ميكنيم تا آخر شب همينجوري دو دستي و يه دستي براموون بوس ميفرستاد و خوشبختانه موفق شدم فيلمش هم بگيرم
هر روز يه كار بامزه ياد ميگيره كه فكر كنم اقتضاي سنشه امروز هم بهش گفتم سرت رو بزار رو شونه ي من لالا كن هميشه سرش رو آروم و بي سر صدا ميذاره اين دفعه سرش رو گذاشت و گفت خخخخخخخ اداي خر و پف رو در مياره و حالا هر وقت بهش ميگيم لالا كن اول صداي خر و پف رو در مياره و بعد سرش رو ميذاره ى ميخوابه اين يكي رو واااااقعا نميدونم از كجا ياد گرفته
چي بگم شايد من تو خواب خر و پف ميكنم خودم خبر ندارم
شب هم موقع خواب بيش از حد شاد شده بود و براي اولين بار با من بدو بدو بازي كرد و راستش به من هم خييلي خوش گذشت خييلي وقت بود بدو بدو بازي نكرده بودم
واقعا بچه كودك درون انسان رو زنده ميكنن
باهاش كلاغ پر بازي هم كردم و وقتي انگشتم رو گذاشتم كنار انگشت كوچيكش از فرطه ذوق و هيجان خم شد و دست من رو بوسيد و برگشت تو صورتم لبخند زد و من.....
خب اشكم دراومد چون اولين بار بود دخترم اينجوري واضح ازم تشكر ميكرد و مطمئنم خودش نميدونه كه اين كارش چه قدر من رو خوشحاال كرده( شوهر جان خييلي تعجب كرد كه من اشكم در اومد و واسه همين از دو قطره بيشتر نشد)
پنج شنبه بعد از ظهر پسر عموي شوهر جان كه هفته ي ديگه عروسيشونه با خانومش به خونه ي ما اومدن وتا کارت دعوت بهمون بدن خوش گذشت
جمعه ظهر با خواهر معصومه جونم اينا رفتيم لتمان كن و خيييييييلي خوش گذشت
توي راه از طاها جونم كه دو سالشه پرسيدم كجا امديم خاله و انتظار داشتم كه بگه دَدَ ولي طاها مثل يه آدم بزرگ تو صورتم نگاه كرد و گفت لتمان كن و هنوزم تو كَفِشَم
نقلی آماده برای آمدن مهمونا در بعد از ظهر پنج شنبه با دو تا مرواریده سفیدش که تو عکس افتادن
اینم از طاها و فاطمه یکتا در لتمان کن
قربووونت برم خاله ی نازم که انقدر خنده هات دلنشینن طاهای من
تو این عکسه دندون بالاییه فاطمه یکتا هم پیداست
اینجا هم طاها جونم میخواست کلاهش رو بذاره رو سر فاطمه یکتا
منظره ی زیبای لتمان کن به همراه باد خنکی که میوزید
پاورقی:
فاطمه یکتا امروز به خاطر واکسن یک سالگیش کمی تب داشتکه البته بهداشت بهمون گفته بود و انتظارش رو داشتیم و خدا رو هزار مرتبه شکر با استامینوفن بهتر شد
بعدا نوشت:
الان در ادامه یپروژه ی سحر خیزی و خردن بربریه تازه پا شدم و سبزی پاک کردم و شستم که صبح با بربریه داغ و پنیر بخوریم
خخخخخخخ