دندونك بالايي
نقلي خانوم دو دندونيم سه دندوني شد
امروز دندون بالاي سمت راست هم در اومد
فردا صبح مامانينا ميرن شمال با خاله و مامان بزرگ و فاطمه اينا
اين گريه زاريا مال اينه كه ما باهاشون نميريم
با اينكه برامون جا گرفتن ولي شوهر جان خييييييييييلي سرش شلوغه و كار داره
از طرفي دلم براي شوهر جان ميسوزه كه وقت سر خاروندن هم نداره و همه كاراش افتادن سر هم و ميخوام تو اين مراحل حساس زندگيش پشتيبانش باشم
احساس يه زن نمونه و فداكار رو دارم
از طرفي هم خب بالاخره دلم ميخواست با مامانمينا برم مسافرت
شوهر جان انقدر كار داره كه پيشنهاد داد حتي آخر هفته براي عروسيه پسر عموش كه اصفهانه نريم
اينجا بود كه شدت كمبود وقتش رو درك كردم چون پسر عموش. خيييييلي باهاش صميميه و در اين حده كه كسي عروسيه داداشش رو نره بگه درس داشتم
به هر حال من بهش گفتم كه بايد بريم چون خيييلي از دستمون ناراحت ميشن و خودش هم گفت كه يه روزه ميريم و زودي مياييم
بشنويد از فاطمه يكتا كه امروز يه مهر رو زمين ديده و سرش رو ميذاره روش و سجده ميكنه
خييلي برامون جالب بود تاحالا مهرا رو برداشت و ميذاشت تو دهنش ولي حالا خم ميشه و كلش رو ميكوبه رو مهر و ميخواد اداي ما رو دربياره
تل من هم افتاده بود رو زمين بدو بدو رفت برش داشت و ميمالوندش به موهاش و مينداختش دور گردنش و خلاصه داشت تلاش ميكرد كه تل رو بذاره رو سرش
با برس هم همينكار رو ميكنه تا برس ميبينه ورش ميداره ميكوبدش تو كله ي خودش كه يعني داره موهاش رو شونه ميكنه
امروز صبح رفتم و يه عاااالمه گل و گيره هاي خوشگل واسه كله ي فرفريه نقلي خانوم خريدمو با ذوق ميذاشتم تو سرش گيره هه يه كم وايميساد بعد ميپريد تو هوا
پاورقي:دو روزه خييلي سحر خيز شدم و صبحا ساعت ٦ يا ٧ بيدار ميشم
هه هه علتش اينه كه شوهرجان بهم گفته اگه صبحا زود پاشي كه با من صبحونه بخوري منم ميرم برات نون بربري داغ و تازه ميخرم كه با هم صبحونه بخوريم آخه شوهر جان هميشه خودش صبحاي خييلي زود بيدار ميشه و صبحونش رو تنهايي ميخوره ميره سر كار و در تمام اين مدت من خوابه خوابم
منم به عشق نون بربري داغ با پنير و گوجه و گردو پاميشم و البته صبحونه ي دور همي كه خيييلي ميچسبه ولي اگه اينجوري پيش برم ميتركم