روزهاي نبود شوهر جان ٢
فردا صبح زود شوهر جان برميگرده
اين ده روزي كه خونه ي مامانينا بودم با اينكه خيييلي دلتنگ شوهر جان بودم ولي واقعارخوش گذشت و خاطره انگيز بود
دوشنبه خواهراي گلم مرخصي گرفتن و اومدن خونه ي مامانينا كه پنج تايي رفتيم خريد( سه تا خواهر با نقلي و طاها)
خييلي خوش گذشت
پنج شنبه شام خونه يمامان بزرگينا دعوت بوديم
نقلي هم تو اين يه هفته واقعا شاد بود
ناناي كردنش ديگه حرفه اي تر شده و وقتي ميخواييم بريم باي باي ميكنه و ميگه دَدَ
وقتي هم ازش بپرسيم كجا بريم ميگه دَدَ
امروز هم خواهر جونام اينجا بودن و كلي حرفيديم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی