چهارشنبه سوري
امشب به همراه خانواده ي شوهر جان رفتيم براي برگزاري مراسم چهارشنبه سوري قبل از رفتن كمي غرغر كردم و گفتم نميام هوا سرده آتيش ميپاشه به بچه خطرناكه خلاصه كلي دل شوهر جان رو خون كردم راستش خودم حالش رو نداشتم خوابم ميومد
اين اساسي ترين تفاوت من با خانواده ي شوهر جانه
خيييييلي سحر خيز و كم خوابن اصلا دركشون نميكنم ٥ صبح بيدار ميشن تا آخرشب هم نميخوابن
من از حال ميرم اگه انقدركم بخوابم البته نا گفته نمونه من تو روزاي معمولي ميخوابم ولي روزايي كه اينجوري مراسم داشته باشن خسته ميشم
نقلي هم امشب روي باباش رو سفيد كرد و بر عكس ديشب حسابي همكاري كرد
خنديد هر وقت هم خوابش ميومد خوابيد
خيلي خوش گذشت
خدا رو شكر
این عکس نقلی روی دست عموی شوهر جان
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی