فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

شيراز و رمضان ٩٥

1395/3/31 3:17
نویسنده : مائده
227 بازدید
اشتراک گذاری

شوهر جان گفت كه خيلي خستم

خسسسسسته

از كار ، درس ، گشتن دنبال خونه و ....

بيا بزنيم و بريم مسافرت

حالا كجا بريم؟

شيراز....

چه پيشنهاد عالي اي بود 

واقعا دستش درد نكنه

اين شد كه چهار روز تعطيلا خرداد رو رفتيم سفر ، اول رفتيم اصفهان پيش خانواده ي شوهر جان و از اونجا رفتيم شيراز...

خوشا شيراز و وضع بي مثالش

زيارت شاهچراغ، حافظ و سعدي...

باغ ارم و دروازه قرآن. حمام و بازار وكيل...

همه جا قشنگ بود و خدارو شكر خيلي خوش گذشت....

برگشتيم اصفهان ، همون شب مادر شوهر جان برام تولد گرفت و حسابي خوشحالم كرد

فرداش اومديم تهران

 ماه رمضون شروع شد

ماه رمضون زيبا و خاطره انگيزه

هيچ وقت تكراري نميشه ، سحري ، افطار ، دعاي سحر. ، دعاي افطار...

مهمونياي افطاري و دور همي هاي قشنگ فاميل

دختر خانومم هم كه هزااار ماشالله پا به پاي ما نماز  و قرآن و دعا ميخونه و ....

هيييي زبون ميريزه واسمون...

اونروز بهش ميگم دعا كن  يه خونه ي خوب گيرمون بياد

گفت نميخوام

منم با ناراحتي گفتم چرا آخه؟

ميگه مامان چرا از من ميخواي بايد از خدا بخواي يه خونه ي خوب بهمون بده...شاخام دراومد...

امروز اومده بهم ميگه مامان غذاي ترشي مخصوصه غذاي خودمون رو بهش نميدم

گفتم خب حالا جي هست؟

گفت: آشه ، توش سبزي خشك ريختم با مرغ و هويج و برنج....

بازام شاخام دراومد طرز تهيه ي غذاي بچه رو بلد بود..

خلاصه حسااابي خانوم شده

زندگي روال خودش رو طي ميكنه گرچه خيلي عادي و مثل هميشه نيست

ولي ميگذره 

و چون هميشه ميگذره بايد دونست كه همه چيز گذراست حتي اين ريتم ناهمگون هم گذراست...

خدايا شكرت

همه سالميم و روزه دار

پي نوشت:

مشغول تدارك براي تولد دختر خانوم هم هستم البته خيلي هنوز مونده ولي  ميدونم بعد ماه رمضون وقنت ندارم زودتر شروع كردم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)