فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

سفر به اهواز

1395/6/5 2:56
نویسنده : مائده
142 بازدید
اشتراک گذاری

بالخره جا به جا شديم...

اسباب كشي سخت بود ولي تموم شد...

احساس خوبي دارم

يه حس آرامش

كم كم دارم تو خونه ي جديد جا مي افتم و بهش علاقه مند ميشم

مشكلات كم كم دارن حل ميشن و كفه ترازو به سمت اتفاقات خوب سنگيني ميكنه...

ماه رمضون سخت و زيبايي رو پشت سر گذاشتم

با يه عالمه حاجت و دعا و. نيايش....

خدايا شكرت

به خاطر همه چيز ، اين حس خوب ، اين احساس آرامش داشتن....

زندگي هميشه در جريانه به همراه تمام اتفاقاتش شايد اگه همشون هميشه و هميشه و هميشه باب ميل ما باشن ديگه  قدر روزاي خوب و شيرينمون رو خيلي ندونيم...

اين روزا سرم خيلي شلوغ بود

خيلي زياد

بعد از اسباب كشي رفتيم اصفهان و سه روز را در چادگان با تمام خانواده ي همسر سپري كرديم ....

بعدش مراسم آش نذري و خوندن حديث كسا رو در خونه ي خودم با خانواده ي عزيز خودم داشتيم و عصر همان روز هم  رفتيم به مراسم عقد پسر عمو جان ...

چند روز بعدش به همراه مامان و باباي گلم و داداشم و فاطمه يكتا رفتم به اهواز براي عروسي  دختر عمه و دوست دوران كودكي ام ساراي عزيز....

سفر جالبي بود

خيلي بهم خوش گذشت

بعد از مدتها با پدر و مادرم تنها به سفر رفتم

البته دلم براي شوهر جانم خيلي تنگ شد و دائم به فكرش بودم( گناه، داشت تو خونه تنها بود) بماند كه فاطمه يكتا قبل سفر گير داد كه من ميمونم خونه كه بابام تنها نباشه....

ولي يه احساس بي مسئوليتي خاصي كه مال دوران مجرديه و بعد از ازدواج  به فراموشي سپرده ميشه رو دوباره تجربه كردم...

دوباره با دوستاي بچه گي و دختر عمه ها و عمو تنها شدم و خنديدم.....

چه حس زيبايي بود ديدن كسايي كه دوسشون دارم....

فاطمه يكتا خانوم هم حساااابي بهش خوش گذشت و با نوه عمه هام بازي كرد

خدارو شكر

 

توضيحات عكسا

عكس اول در خانه ي عمه خديجه جان  ، فاطمه يكتا با نوه ي عمه آيدا خانوم خوشششكل هستن

عكس دوم در عروسي سارا جان هستيم

و عكس سومدر خانه ي عمه جان كه فاطمه يكتا در حال بازي با دوقلوهاي عمه آدرينا خانوم و آترينا خانوم هستن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)