خدايا شكرت

خدايا شكرت...

اين جمله اي بود كه امشب قبل از خواب دخترم گفت و من رو حيرت زده كرد...

دستاي كوچيكش رو به حالت قنوت رو به آسمون گرفت و اسم همه عزيزانش رو گفت و بعدش گفت خدايا شكرت...

گفت:

طاخا،ني ني ياس، مامان جون، بابا جون، مهدي، مامان، بابا،مصونه،خاطايه( خاله فاطمه)، دايي..... شكرت

واي خدا باورم نميشد

دختر كوچيكم خدارو به خاطر داشتن عزيزانش شكر كرد

البته من قبلا يه بار باهاش صحبت كرده بودم و گفته بودم كه دختر گلم بايد به خاطر داشتن زندگي خوب و مامان و بابات خدارو شكر كني ولي اصلا فكر نميكردم كه بفهمه و اين كار حيرت انگيز رو انجام بده...

خيلي خانوم و مهربونه دخترم و شخصيتش روز به روز داره شكل ميگيره و كم كم دارم تشخيص ميدم كه چه جور شخصيتي داره....

فاطمه يكتا يه دختر بسيار متين و آرومه ( بر عكس مامانش)، از بازي هاي هيجاني و پسرونه اصلا استقبال نميكنه، هميشه مشغول درست كردن غذا و دادنش به عروسكاي مختلفشه

و بعدش هم ميخوابونتشون

حتي پنجشنبه كه رفته بوديم پارك  آب و آتش با اينكه پسر عموش اونجا بود و خيلي هم شيطنت ميكرد و از اينور به اونور ميدويد

فاطمع يكتا خانوم خيلي عاقل و متين كنار ما خانوما نشسته بود و فقط يه بار از جاش بلند شد و آبنماي پارك رو تماشا كرد

با ماشين و سه چرخش هم به جاي اينكه خودش سوارشون بشه عروسكاش رو سوارشون ميكنه و هلشون ميده..

يعني يه مامان واقعيه...فكر ميكنم اين رفتاراش به مادر شوهر جان رفته باشه...

اين روزها خيلي هم به ما ابراز محبت ميكنه

مياد مرتبا ميبوستمون( من و باباش رو) و بهمون ميگه دوست دارم...مخصوصا وقتي كه من خسته و عصباني باشم مرتبا بوسم ميكنه...

امروز سوزن خياطي رو با دندونام نگه داشته بودم و بادستام داشتم نخ رو قيچي ميكردم كه يهو فاطمه يكتا برگشت و بهم گفت:

مامان! نخوريشاااا... خطرناكه

خدايا شكرت

فاطمه يكتا يه فرشته كوجيك و مهربونه كه از آسمون اومده تو خونه ي ما...

همسر جان دعاي خيلي قشنگي رو از يكي از حاج آقاهاي حوزمون نقل قول ميكرد كه متنش اين بود:

خدايا چند تا از بنده هاي خوبت رو بده ما بزرگ كنيم...

آمين