عکس 6 در 4 نقلی!!!
صبح نقلی با گریه و بی تابی از خواب بیدار شد.
بچم سرما خورده
سریع لباس پوشیدیم که ببریمش دکتر گفتیم تو راه بریم عکس گذر نامش رو هم بگیریم.(به امید خدا برا مکمون میخواییم)
با چشمای قرمز سرما خورده
نمیدونم چرا فکر میکردم که لباسش حتما حتما حتما باید سفید باشه.
شوهر جان طفلی رو با بچه مریض ٢٠ دقیقه در پاساژ نگه داشتم و رفتم لباس سفید بخرم.
بالخره گیر اوردم یه لباس نارنجی خوشگلم به چشم خورد اونم خریدم.
بعد که رفتیم آتلیه عکاس گفت که نباید لباسش سفید باشه!!!
من هم نمیدونم چرا یهو وحشت زده و نگران از آتلیه پریدم بیرون از این و اون میپرسیدم که ببخشید این ورا
لباس بچه فروشی هست.
آخه من به جز لباس سفید برا این بچه لباس نیاوردم.(عکاسی هم از خونه دور بود)
مردم هم دلسوزانه بهم آدرس میدادن.
برگشتم دیدم که شوهر جان بچه بغل گوشه ی آتلیه ایستاده و با تعجب نگام میکنه!!!
شوهر جان:حلا با زیرپوشش عکس میگیریم. مگه چی میشه؟؟
من:وااااااااای نههههه!!!!!!!!!!
آخرش با پالتوش عکس گرفتیم خیییلی هم خوب شد.
عکاس نزاش نقلی رو بخندونم گفت شاید اجازه ندن.
دکتر هم خیییلی شلوغ بود و ٢ساعت باید تو نوبت میشستیم واسه همین نرفتیم.
بعد که اومدم خونه لباس نارنجیه که تازه خریده بودم رو تو کیفم دیدم
و کلی به دیوونه بازی های خودم تو آتلیه و پرس و جو کردنم از مردم خندیدم
لباس نارنجیه تمام مدت تو کیفم بود
شب خاله فاطمه وعمو امین اومدن پیشمون و خیییییییییلی خوش گذشت.
آخر شب هم از سوپی که براشوهر جان(مریض شده)درست کرده بودم به نقلی هم دادم ولی الان با جیغ از خواب پا شد وهمش رو آورد بالا.
جیگرم آتیش گرفت.
نمیدونم چرا غذا خییلی بهش نمیسازه
شاید هنوز زوده
شاید زاد بهش میدم
نمیدونم........
فردا صبح باید نقلی رو بزارم پیش مامان بابام و برم دندون پزشکی برا همون جراحی کذا
خداحفظشون کنه(مامان بابام رو میگم)