گفتن واژه ي فاطمه يكتا
روزهاي زيباي ماه شعبان يكي پس از ديگري ميگذرن...
خيلي خوبه
هر روز جشن و عيد...
امروز روز ميلاد حضرت علي اكبر و روز جوان بود كه به اين مناسبت براي شوهر جانم يه كادوي كوچيك خريدم و خوشحالش كردم
شوهر جان هفته ي ديگه به آلمان ميره ، طرحش توي جشنواره پل برنده شده كه كلي باعث خوشحالي و افتخار خانواده شد
دوريش سخته و دلم براش تنگ ميشه ولي به خاطر موفقياتاش از ته قلبم خوشحالم
فاطمه يكتا امروز براي اولين بار اسمش رو كامل گفت: فاطمه يكتا...
و اينكه امشب رو با شيشه شير خوابيد و اين خودش يه شروع خوبه براي از شير گرفتن
خيلي قشنگ شيشه شيرش رو گرفت و رفت تو بغل باباش و انقدر خورد تا خوابش برد
انشالله كه در اين راه خدا كمكم كنه و تا اخرش خوب پيش بره فرآيند از شير گرفتن دختري..جديدا ياد گرفته كه جملات سوالي بپرسه و موجبات خنده ما رو تو خونه فراهم كرده
بابا هست؟
دايي هست؟
طاخا هست؟( منظورش طاهاس)
و لحن سوالي بامزه اي كه توي صداش داره
پنج شنبه پيش آخرين هفته كلاس هاي حوزه بود ، خيلي دلم تنگ ميشه براي كلاسا و بچه ها
امروز هم بعد مدتها رفتم ورزش كه بدنم درد ميكنه