فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

عيد مبعث مبارك..

1394/2/28 0:46
نویسنده : مائده
290 بازدید
اشتراک گذاری

دندونهاي نيش دخترم دراومدن

البته فعلا نصفه هستن ولي باعث بامزه تر شدن چهره اش شدن.

پنج شنبه صبح  ميخواستيم بريم اصفهان ولي دختر نازم يه بيماري ويروسي گرفت و رفتيم دكتر كه البته دكتر گفت كه رفتنتون ممنعتي نداره و ميتونيد بريد...

پنج شنبه در خانه ي پدر شوهر اينها بوديم

جمعه صبح رفتيم باغ گلهاي اصفهان كه قطعه اي از بهشت و بسيار بسيار زيبا بود...

براي نهار رفتيم خونه ي عموي شوهر جان و خانواده رو ديديم و خدارو شكر فاطمه يكتا با همه خيلي خوش برخورد بود

عصر هم باغ دايي شوهر جان دعوت بوديم براي شام و كلي توت چيديم و خوش گذشت...

توي باغ دايي جون يه استخر بزرگ هست كه ماهي هم داره ، فاطمه يكتا ميگفت ماهيا بُبُزَن يعني بزرگن...

كلي هم جيغ ميزد و ذوق ميكرد...

و اينكه كلا عشق و علاقه ي خاصي به خانواده پدري داره. و كل مسيرها روتو ماشين پدر شوهر جان و پيش مامان جونش بود و يكريز صداشون ميكرد

مامان جونم، بابا جونم، فراز، سعيد، سادات( منظورش از سادات زن عموشه ....)

سه شنبه گذشته به نمايشگاه كتاب رفتيم و كلي كتاب براي دختر خانوم خريديم و خدارو شكر دوسشون داره و نسبت بهشون اشتياق نشون ميده.

روز عيد مبعث به مكاني به نام باغ بهادران رفتيم و در كنار يه رودخونه بزرگ و پر آب( زاينده رود) نشستيم فضاي بسيار عالي و دلچسبي داشت ...

يكشنبه راهي تهران و خانه شديم

امروز يه بسته گوشت يخ زده از تو فريزر افتاد رو شصت پام و شصتم و له كرد و خيلي درد ميكنه....

فاطمه يكتا هم غصه ي پام رو ميخورد

ميگفت مامان پا پا پا....

و شب هم در حين بازي هيجاني با دختر خانوم كلش محكم كوبيد پاي چشمم

خلاصه امروز روز له و لورده شدن ما بود....

خدايا شكرت

پسندها (1)

نظرات (0)