مامان خوبی شدم!!!!!!!
بالاخره امروز مامان خوبی شدم و ازخودم راضی ام
6 روزه که از 6 ماهگیه نقلی میگذره و هنوز به بچم یه غذای درست و حسابی نداده بودم.
تا اینکه امروز واسش سوپ مرغ و عصاره ی گوشت درست کردم هر وقت هم که شیر خواست بهش دادم و بی خیالی نکردم.
قطره ی آهن و مولتی ویتامین هم برای اولین بار دادم.
آب جوشیده هم ریختم تو شیشه بهش دادم که البته بیشتر باشیشه بازی میکنه.
این شکلی:
خیلی بامزه شده
وقتی میرم بالای رورواکش دستش رو باز میکنه به طرف بالا
بعد بالا پایین میپره که بغلش کنم.
باباش که از سر کار میاد اولش کلی خوشحالی میکنه و بالا پایین میپره و ذوق میزنه.
اگر همون لحظه بغلش نکنه میزنه زیر گریه
اون بنده خدا هم میخواد اول دستاشو بشوره بعد بچه رو بگیره
ولی نقلی که اینو نمیفهمه فقط باباشو میخواد.
بعدش هم میاد خوشحال میشینه رو شکم باباش که رو مبل از خستگی خوابیده این شکلی:
امروز خیییلی کار داشتم معمولا وقتی از مسافرت میاییم خونه منفجر میشه.
واسه خانم خونه داری مثل من روزایی که تو خونم روز کاری محسوب میشن و خب امروز هم
از همون روزا بود.
از صبح زود پا شدم و کلی کار کردم.
سه مدل هم غذا درست کردم:
عدسی با پیاز داغ سوخته واسه ناهار خودم
سوپ مرغ با هویج سوخته واسه فاطمه یکتا
لازانیا با ته دیگ سوخته (و شور)واسه شام
سوخته یه نوع ادویه نیستااااااااا!!!
سوخته همون غذای خودمونه که بر اثر بی خیالی
آشپز گرامی به کربنی سیاه رنگ تبدیل میشه و طعم تلخی میده.
سالم و مقوی و پر خاصیت!!!
که البته جزء لاینفک غذاهای منه.
دیدین خونه ی هر کسی بوی خاص خودش رو میده.
خونه ی ما هم بوی غذا سوخته میده.
شوهر جان گرسنه هم همیشه با لذت میخوره و تعریف میکنه
خدا شوهر جان رو حفظ کنه.
عجب روز برفی قشنگی بود امروز
هر دفعه میرفتم در پنجره ی آشپزخونه نگران که نکنه برف بند اومده باشه
بعد با خوشحالی به دونه های برف نگاه میکردم.
خدایا شکرت
معصومه و آقا مهدی و طاها هم امروز راهی سفر حج شدن
انشا.. که بهشون خوش بگذره و به سلامت برگردن.