فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

ميلاد پيامبر...

1393/10/20 1:04
نویسنده : مائده
214 بازدید
اشتراک گذاری

اينجا داره خودش رو لوس ميكنه بهش ميگم خودت رو لوس كن ، اينجوري ميكنه...

 

وقتي ازش ميپرسيم چند تا؟؟؟ ميگه دوتا و دستش رو اينجوري ميگره جلو يعني ميخواد دو رو با انگشتاش نشون بده....

 

واي خدا جونم چه قدر ما از روز ازل خوشبخت و سعادتمند بوديم كه مسلمون به دنيا اومديم...

روز عيد ١٧ ربيع امسال براي ما شيرين و زيبا بود...

پنج شنبه صبح به همراه خواهر فاطمه جونم رفتيم شهروند و براي شوهر جونامون عيدي خريديم و هر دوتامون هم پيرهن خريديم

من  دسر پان اسپانيا درست كردم كه توي يخچال بود و پيرهن رو كادو كرده گذاشتم روش و به شوهر جان گفتم كه برو دسر رو بردار تا بريم و وقتي كه شوهر جان در يخچال رو باز كرد با كادو مواجه شد و كلي سورپرايز شد( واي كه چقدر سورپرايز كردن كيف داره)

رفتيم خونه ي مصطفي پسر داييم به مناسبت وليمه  ي مكشون و خيلي خيلي بهمون خوش گذشت

تازه آخر مهموني و دور هميمون دعاي كميل هم خونديم

خيلي خوب بود و خوشم اومد 

بالخره مهمونيا و دور همياي ما بايد يه فرقي با بقيه بكنه...

خيلي هم طول نكشيد

بعد از شام و جمع و جور كردن آشپزخونه، هممون نشستيم پشت سر هم و آقايون شروع كردند به خوندن دعا...

فاطمه يكتا هم يه مفاتيح كوچولو برداشته بود و گرفته بود دستش و همينجوري الكي يه چيزايي ميگفت...

بالاخره آقا محمد رضاي گل ( پسر سجاد پسر داييم)هم ديديم،ماشالله خيلي ناز و خوردنيه....

جمعه ي زيباي ولادت پيامبر هم با همه ي جمعه ها فرق داشت و دلگير نبود

شبش رفتيم خريد و بعدش هم رفتيم رستوران و خدارو شكر خوش گذشت، تو رستوران هم فاطمه يكتا با يه دختر همسن خودش دوست شد

خدارو شكر خيلي خوش گذشت 

خوشحالم....

( الان كه دارم اين مطلب رو مينويسم ساعت يك بعد از نيمه شبه و شوهر جان و نقلي خوابن، همين الان يهو شوهر جان با وحشت از خواب پريد و دنبال فاطمه يكتا ميگشت  و فكر كرده بود كه از تخت افتاده!!!!!!!!!!! يعني الان يكسال از افتادن فاطمه يكتا از رو تخت ميگذره و شوهر جان هنوز هم كابوسش رو ميبينه....!!!!!!!!!)

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان آویسا
20 دی 93 8:38
عزيزم قربون لوس شدن هاش كه اينقده ناز ميشه ماشالله هر روز كه مي گزره شيرين تر ميشه خدارو شكر كه روز عيد خوبي داشتيد و متفاوت
خاله پرمشغله
20 دی 93 9:24
وای باورم نمیشه که سه تا از پستات رو ندیدم..خدایا چقدر این دختر شیرینه...قربونت برم فرشته من. لباس اونشبش دل من رو که خیلی آب کرد... چرا این لباسا تو تن ما اینقدر خنده دار میشه؟؟؟؟ منم دلم میخواد بپوشم....
خاله سعیده
23 دی 93 21:55
سلام فاطمه یکتای قند عسل خوبی خاله؟ چقدر بزرگ شدی الهی که من یه دختر مثل تو داشته باشم
مائده
پاسخ
عزيزم خيلي ممنون خالهي مهربون