يك سال و دو ماهگي نقلكم
نقلي خانوم نازم يك سال و دو ماهگيش به پايان رسيد
جديدا سعي ميكنه بيشتر راه بره تا چهار دست و پا
امروز اولين روز سال تحصيليه جديد حوزه دانشجويي بود كه مثل هميشه خيييلي خوش گذشت
اول فاطمه يكتا رو گذاشتم مهد كه هنوز پنج زقيقه نشده بود كه بهم زنگ زذن و گفتن پاشو بيا كه دخترت گريه ميكنه
خيييلي بد جور گريه ميكرد واقعا دلم سوخت براش
وقتي بهش رسيدمبا دستاي كوچيكش چادر و روسريم را با تمااااام زورش چنگ زده بود و با اينكه آروم شده بود ولي هنوز حق حق ميكرد و ميلرزيد...
اگه ميخواستم دكترا بخونم يا برم سر كار وااااقعا بايد چي كار ميكردم؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
منم با خودم بردمش سر كلاس
خيلي خوب و آروم بود و خدارو شكر اذيت نكرد
سر كلاس دوم هم تا آخر زنك خوابيد و منم گذاشتمش تو كرير يكي از بچه ها كه عكس بالا مال اون موقع اس. قرار بود فردا بعد كلاسا بريم اصفهان پيش خانواده ي شوهر جان كه شوهر جان يه كار ضروري براش پيش اومد و نرفتيم و حالمون گرفته شد
سع شنبه رفتيم خونه ي ستاره دوستم كه قذم نو رسيده اش رو بهش تبريك بگيم و خييييييلي بهمون خوش گذشت
با اينكه همش گير بچه ها بوديم وولي بازم خوب بود و بالاخره. مهمونياي زنونه حال و هواي خودشون رو دارن و به آدم بيشتر ميچسبن..