زميني شدن آسمان و نوروز ٩٥
لحظه ي سال تحويل امسال عجيب و غريب بود...
من و شوهر جان فكر ميكرديم كه سال تحويل ساعت ٨ و نيمه در حاليكه ساعت ٨ بود
اين شد كه در لحظه ي سال تحويل من خوشحال و خندان مشغول آماده شدن براي رفتن به واحد مادر شوهر جان اينا بودم
و وقتي كه رفتيم طبقه ي بالا منزل مادر شوهر جان اينا ديديم كه سال تحويل شده و همه مشغول روبوسي و تبريك هستن و دير رسيديم....
عيديا رو گرفتيم و عكس گرفتيم و كلي دور هم خوش گذشت
تا وقتي كهزنگزدم به معصومه خواهرم و فهميدم كه خيلي ناراحته و علتش هم اين بود كه مامانم آنفولانزاي سختي گرفته بود و نميتونست براي زايمانش به بيمارستان بره...
منم خيلي ناراحت شدم....
خلاصه در روز دوم فروردين آسمان خانم عزيزم به سان هديه اي از آسمان وارد خونواده ي ما شد
دختري بسيااار زيبا و خوب و آروم..،،
پنج شنبه براي ديدن آسمان به تهران برگشتيم و ني ني عزيزمون رو ديديم
قرار بود با مامان اينا شنبه برم اهواز كه محمد مهدي هم همون آنفولانزاي كوفتي رو گرفت و من نتونستم برم اهواز
يه جاش به خاطر يه جلسه كاري كه شوهر جان در اصفهان داشت دوباره سه شنبه راهي اصفهان شديم و سيزده به در رو اونجا بوديم
در همون چند روزي كه تهران بودم در ايام عيد سفره ي هفت سبن پهن كردم و خواهرام و پسر داييم رو براي شام دعوت كردم
وتي كه چه قدررر خوش گذشت....
تمام خاطرات بچگيمون رو با پسر دايي و خواهرام با هم مرور كرديم و كلييي خنديديم...
خدايا شكرت