از شير گرفتن
از ماهها قبل وحشتي توي دلم براي از شير گرفتن دختر خانوم وول وول ميخورد...
و داستانهاي شب نخوابيها و بد قلقيهاي بچه بعد از گرفتن از شير اين نگراني رو تشديد ميكرد
تا اينكه چهار روز قبل از ماه رمضون با تشويق دوستم به صورت ناگهاني نقلي خانوم رو از شير گرفتم
صبح زود رفتم خونه مامانم و وقتي كه فاطمه يكتا اومد پيشم شير بخوره گفتم مامان جان... خراب شده
اونم خيلي شيك گفت باشه و رفت پي بازيش....
خداي من باور نكردني بود
به همين راحتي....
نه گريه اي....
نه اصراري...
شبم خوابيد تا صبح
فقط شبا پا ميشه يكي دوبار آب ميخوره و ميخوابه...
البته بعد از دوهفته يك مقدار بهانه گير شده بود ، نه اينكه بگه شير ميخوام ولي سر چيزاي كوچيك و بيخودي گريه ميكرد
حالا نميدونم ربطي به شير داشت يا نه....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی